ترجمه مقاله

نورفزای

لغت‌نامه دهخدا

نورفزای . [ ف َ ] (نف مرکب ) نورافزا. نورفزا. روشنی بخش . که بر نور و روشنائی بیفزاید :
مسکین طبیب را که سیه دید روی حال
کاهش به عقل نورفزای اندرآمده .

خاقانی .


جاه فزای سپهر نیست وجودت که نیست
آینه ٔ آسمان نورفزای از بخار.

خاقانی .


صورت جام و باده بین معجز دست ساقیان
ماه نو و شفق نگر نورفزای صبحدم .

خاقانی .


بود گویا طفل نورفتار شعر تازه ام
کز لبم تا رفت بیرون بر زبانها اوفتاد.

وهمی (از آنندراج ).


ترجمه مقاله