نورا
لغتنامه دهخدا
نورا. [ رُل ْ لاه ](اِخ ) نصر پوری . از پارسی گویان هند است . او راست :
پیچ و تاب دردمن بر گوش دریا گر خورد
موج نتواند که بیند روی دریا بازپس .
رجوع به مقالات الشعراء ص 821 و فرهنگ سخنوران شود.
پیچ و تاب دردمن بر گوش دریا گر خورد
موج نتواند که بیند روی دریا بازپس .
رجوع به مقالات الشعراء ص 821 و فرهنگ سخنوران شود.