ترجمه مقاله

نهاز

لغت‌نامه دهخدا

نهاز. [ ن ُ ] (اِ) پیشرو رمه باشد چون ارکاج . (لغت فرس اسدی ). پیشرو رمه و گله ٔ گوسفند باشد و به استعارت همه پیشروان رانهاز گویند. (صحاح الفرس ). بزی باشد که پیش رو گله ٔ گوسفندان باشد و آن را نخراز نیز گویند و به عربی آن را کراز خوانند. (از جهانگیری ). بزی باشد که در پیش گله رود و به تازی قابل گویند و سروران و پیشروان را نیز گویند به استعاره . (اوبهی ). بزی و گوسفندی که پیش پیش گله ٔ گوسفندان به راه رود و به عربی کراز خوانند و به طریق استعاره بر سروران و پیشوایان قوم اطلاق کنند و به این معنی به فتح اول هم آمده است . (از برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). و سروری به فتح اول دانسته . (از انجمن آرا) (از آنندراج ) :
تازیان و دوان همی آمد
همچو اندر فسیله اسپ نهاز.

رودکی .


من ز خداوند تو نندیشم ایچ
علم ترا بیش نگیرم نهاز.

خسروی (یادداشت مؤلف ).


غولان غرچه گیر ز خار و خس در او
گمراه گشته چون رمه ٔ میش بی نهاز.

روحی ولوالجی .


سپه دشمن او را رمه ای دان که در او
نه چراننده شبان است و نه ره جوی نهاز.

فرخی .


بر سر دیو ترا عقل بسنده ست رقیب
بر ره خیر ترا علم بسنده ست نهاز.

ناصرخسرو.


سوی چشمه ٔ شوربختی شتابد
کرا آز باشد دلیل و نهازش .

ناصرخسرو.


نروم این بزرگ رمه
که بدو در نهاز شد بز لنگ .

ناصرخسرو.


راستی کن تا شود جان تو شاد از بهر آنک
جفت غم گردد شبان چون کج رود روزی نهاز.

سنائی .


عدوی جاه ترا بخت چون نهاز شده ست
به پای خویش همی آردش سوی مسلخ .

سوزنی .


ز بیم هیبت و سهم سیاست تو به دشت
ز گرگ پنجه فروریزد از نهیب نهاز.

سوزنی .


ای ز سهم پهلوان و رای عدل آموز تو
یوز از آهو در گریز افتاده و گرگ از نهاز.

سوزنی .


ترجمه مقاله