نمازی کنان
لغتنامه دهخدا
نمازی کنان . [ ن َ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) شستشوکنان :
به خون روی دشمن نمازی کنان
سنان بر سر موی بازی کنان .
ابر به باغ آمدبازی کنان
جامه ٔ خورشید نمازی کنان .
به خون روی دشمن نمازی کنان
سنان بر سر موی بازی کنان .
نظامی .
ابر به باغ آمدبازی کنان
جامه ٔ خورشید نمازی کنان .
نظامی .