نقلان
لغتنامه دهخدا
نقلان . [ ن ُ ] (از ع ، اِمص ) انتقال و از جائی به جائی شدن :
کسی کاین نزل و منزل دید ممکن نیست تحویلش
کسی کاین نقل و مجلس یافت حاجت نیست نقلانش .
بوقبیس از شرم کعبه رفته در زلزال خوف
کعبه را از روی ضجرت رای نقلان آمده .
|| کنایه از درگذشتن و مردن و به جهان دیگر نقل کردن :
نبود او را حسرت نقلان و موت
لیک باشد حسرت تقصیر و فوت .
جان های انبیا بینند باغ
زین قفس در وقت نقلان و فراغ .
- نقلان کردن ؛ نقل کردن . از جائی به جائی شدن :
چون کراهت رفت آن خود مرگ نیست
صورت مرگ است نقلان کردنی است .
کسی کاین نزل و منزل دید ممکن نیست تحویلش
کسی کاین نقل و مجلس یافت حاجت نیست نقلانش .
خاقانی .
بوقبیس از شرم کعبه رفته در زلزال خوف
کعبه را از روی ضجرت رای نقلان آمده .
خاقانی .
|| کنایه از درگذشتن و مردن و به جهان دیگر نقل کردن :
نبود او را حسرت نقلان و موت
لیک باشد حسرت تقصیر و فوت .
مولوی .
جان های انبیا بینند باغ
زین قفس در وقت نقلان و فراغ .
مولوی .
- نقلان کردن ؛ نقل کردن . از جائی به جائی شدن :
چون کراهت رفت آن خود مرگ نیست
صورت مرگ است نقلان کردنی است .
مولوی .