نعل باژگونه
لغتنامه دهخدا
نعل باژگونه . [ ن َ ل ِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نعل وارون . نعل وارونه . نعل واژگونه . رجوع به نعل وارونه شود :
نعل بینی باژگونه در جهان
تخته بندان را لقب آمد شهان .
نعل های باژگونه ست ای پسر
عقل کلی را کند هم خیره سر.
نعل های باژگونه ست ای سلیم
نفرت فرعون را دان از کلیم .
در دهر هر پیاده سواری است لیک گنج
بی نعل باژگونه کجا می توان گرفت .
- نعل باژگونه زدن ؛ رد گم کردن . ایز گم کردن . کسی را که در تعقیب است گمراه کردن و به جهت مخالفت روانه ساختن :
همه نعل مرکب زنم باژگونه
به وقتی کزین تنگ جا می گریزم .
که زنم نعل باژگونه بسی
نکته ام را نکرد فهم کسی .
- نعل باژگونه کردن ؛ نعل بازگونه زدن :
به گنج فیض تو هر مه مگر فلک پی برد
که کرد آخر مه باژگونه نعل ستور.
نعل بینی باژگونه در جهان
تخته بندان را لقب آمد شهان .
مولوی .
نعل های باژگونه ست ای پسر
عقل کلی را کند هم خیره سر.
مولوی .
نعل های باژگونه ست ای سلیم
نفرت فرعون را دان از کلیم .
مولوی .
در دهر هر پیاده سواری است لیک گنج
بی نعل باژگونه کجا می توان گرفت .
کاتبی .
- نعل باژگونه زدن ؛ رد گم کردن . ایز گم کردن . کسی را که در تعقیب است گمراه کردن و به جهت مخالفت روانه ساختن :
همه نعل مرکب زنم باژگونه
به وقتی کزین تنگ جا می گریزم .
خاقانی .
که زنم نعل باژگونه بسی
نکته ام را نکرد فهم کسی .
بهأولد.
- نعل باژگونه کردن ؛ نعل بازگونه زدن :
به گنج فیض تو هر مه مگر فلک پی برد
که کرد آخر مه باژگونه نعل ستور.
کاتبی .