نعلبند
لغتنامه دهخدا
نعلبند. [ ن َ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه نعل بر سم ستور بندد. (یادداشت مؤلف ) :
ز سمش همی در کف نعلبند
شکسته شود پتک های گران .
لاشه چون سم فکند کس نبرد
منت نعلبند یا بیطار.
شبی نعلبندی و پالانگری
حق خویشتن خواستند از خری .
با نعلبند پسری سرخوش بود. (گلستان سعدی ).
- امثال :
مثل شتری که نعلبندش را نگاه می کند ؛ با کینه و نفرت کسی را می نگرد.
ز سمش همی در کف نعلبند
شکسته شود پتک های گران .
مسعودسعد.
لاشه چون سم فکند کس نبرد
منت نعلبند یا بیطار.
خاقانی .
شبی نعلبندی و پالانگری
حق خویشتن خواستند از خری .
نظامی .
با نعلبند پسری سرخوش بود. (گلستان سعدی ).
- امثال :
مثل شتری که نعلبندش را نگاه می کند ؛ با کینه و نفرت کسی را می نگرد.