نشیننده
لغتنامه دهخدا
نشیننده . [ ن ِ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) اسم فاعل است از نشستن . آن که می نشیند. جالس . قاعد. || نشسته . که نشسته است :
نشینندگان جمله برخاستند.
|| مقیم . که در جائی اقامت کند و بسر برد : نشستنگهی ز آن طرف بازجست
که دارد نشیننده را تن درست .
نشینندگان جمله برخاستند.
نظامی .
|| مقیم . که در جائی اقامت کند و بسر برد : نشستنگهی ز آن طرف بازجست
که دارد نشیننده را تن درست .
نظامی .