نشناخت
لغتنامه دهخدا
نشناخت . [ ن َ ش َ / ن َ] (مص مرخم ) نشناختن . بجا نیاوردن . مقابل شناختن .
- به نشناخت ؛ ناشناخته . بی آنکه بشناسد و بداند. متنکراً.نادانسته :
به نشناخت بانگی بر او زد بلند
بر او حمله ای برد و او را فکند.
- به نشناخت ؛ ناشناخته . بی آنکه بشناسد و بداند. متنکراً.نادانسته :
به نشناخت بانگی بر او زد بلند
بر او حمله ای برد و او را فکند.
نظامی .