نسپاسی
لغتنامه دهخدا
نسپاسی . [ ن َ ] (حامص مرکب ) ناسپاسی . ناشکری . کافرنعمتی . کفران . ناسپاس بودن :
نشانه ی ْ بندگی شکر است هرگز مردم دانا
ز نسپاسی ز حد بندگی اندر نیاجارد.
- نسپاسی کردن ؛ ناشکری کردن :
نباید کرد نسپاسی بدین سان
کز او در کار خود گردی پشیمان .
نشانه ی ْ بندگی شکر است هرگز مردم دانا
ز نسپاسی ز حد بندگی اندر نیاجارد.
ناصرخسرو.
- نسپاسی کردن ؛ ناشکری کردن :
نباید کرد نسپاسی بدین سان
کز او در کار خود گردی پشیمان .
(ویس و رامین ).