نستر
لغتنامه دهخدا
نستر. [ ن َ ت َ ] (اِ) مخفف نسترن است . (برهان قاطع) (غیاث اللغات ). و آن گلی باشد سفید و به غایت خوشبوی .(برهان قاطع). نام گلی است سفیدرنگ که در غایت خوشبوئی باشد. (از جهانگیری ). نسترن . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). نسترون . (آنندراج ) :
عیسی خلال کرده از خارهای گلبن
ادریس سبحه کرده از غنچه های نستر.
خوش لفظم از خوشی مراعات او بلی
هست این گلاب من ز گل نستر سخاش .
آن غنچه های نستربادامه های قز شد
زرّ قراضه در وی چون تخم پیله مضمر.
عیسی خلال کرده از خارهای گلبن
ادریس سبحه کرده از غنچه های نستر.
خاقانی (از رشیدی ).
خوش لفظم از خوشی مراعات او بلی
هست این گلاب من ز گل نستر سخاش .
خاقانی .
آن غنچه های نستربادامه های قز شد
زرّ قراضه در وی چون تخم پیله مضمر.
خاقانی .