ترجمه مقاله

نتوان

لغت‌نامه دهخدا

نتوان . [ ن َ ت َ ] (ص مرکب ) ناتوان . مقابل توانا. رجوع به ناتوان شود. || (فعل مضارع ) بمعنی نتوان کرد. (آنندراج ) :
برآراست سالار مصری سپاه
سپاهی که نتوان بسویش نگاه .

هاتفی (از آنندراج ).


|| ممکن نیست : نتوان دانست که کدام وقت در حرکت آیند. (کلیله و دمنه ).
ترجمه مقاله