ناگشته
لغتنامه دهخدا
ناگشته . [ گ َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نگشته . نگردیده . ناشده :
همان چشمه ٔ عنبر و عود و مشک
دگر گنج کافور ناگشته خشک .
ظاهرش دیدی سرش از تو نهان
اوستا ناگشته بگشادی دکان .
|| تغییرناکرده . منقلب ناشده : شرابی ناگشته . (یادداشت مؤلف ).
همان چشمه ٔ عنبر و عود و مشک
دگر گنج کافور ناگشته خشک .
فردوسی .
ظاهرش دیدی سرش از تو نهان
اوستا ناگشته بگشادی دکان .
مولوی .
|| تغییرناکرده . منقلب ناشده : شرابی ناگشته . (یادداشت مؤلف ).