ناپدیدار
لغتنامه دهخدا
ناپدیدار. [ پ َ ] (ص مرکب ) نامعلوم . غیرقابل تشخیص . نامعین . مبهم و غیر واضح :
همان ره به گنجینه دشواربود
طریق شدن ناپدیدار بود.
پایان فراق ناپدیدار
و امید نمیرسد به پایان .
|| نهفته . مضمر. مستتر. پوشیده . مخفی . غیربارز :
او هست پدید در همه کار
و آن هر سه در اوست ناپدیدار.
همان ره به گنجینه دشواربود
طریق شدن ناپدیدار بود.
نظامی .
پایان فراق ناپدیدار
و امید نمیرسد به پایان .
سعدی .
|| نهفته . مضمر. مستتر. پوشیده . مخفی . غیربارز :
او هست پدید در همه کار
و آن هر سه در اوست ناپدیدار.
نظامی .