ناپایدار
لغتنامه دهخدا
ناپایدار. (نف مرکب ) فانی . هلاک شونده . (آنندراج ). فانی . (ناظم الاطباء). بی دوام . گذران . ناپاینده . گذرنده . که دائمی و باقی و همیشگی نیست :
اگر شهریاری و گر پیشکار
تو ناپایداری و او [ جهان ] پایدار.
به گیتی نمانده ست از او یادگار
مگر این سخنهای ناپایدار.
نه پنجه سال اگر پنجه هزار است
سرش بر نه که هم ناپایدار است .
روزگار و هر چه در وی هست بس ناپایدار است
ای شب هجران تو پنداری برون از روزگاری .
به ندای ارجعی از این سراچه ٔ ناپایدار به دارالقرار ابرار خرامید. (وصاف ص 10). || بی قرار. بی ثبات . (ناظم الاطباء). متغیر. گردان . که بر یک حال نماند :
کدام است خوشتر ورا روزگار
از این برشده چرخ ناپایدار.
چو برگردد این چرخ ناپایدار
ازو نام نیکو بود یادگار.
ستاره شمر گفت کای شهریار
از این گردش چرخ ناپایدار.
زمانه چنین است ناپایدار
گه این راست دشمن گه آن راست یار.
و بیقین واثق شد که متاع دنیا غرور است و مزخرفات و مموهات او خیال ناپایدار. (سندبادنامه ص 32). و زمان اتصال چون کبریت احمر ناپایدار. (سندبادنامه ص 103). || نااستوار. متردد. (ناظم الاطباء). غیرمستقیم . بی اعتبار. که ثبات و بقائی ندارد. که قابل اعتماد نیست . که اطمینان را نشاید. بی اساس . که قائم و قویم نیست . که مقاوم و پایدار نیست :
ببینید کاین چرخ ناپایدار
نه پرورده داند نه پروردگار.
احسان تو ناپایدار
ای سر به سر عیب و عوار.
جهان آینه است و در او هر چه بینی
خیال است ناپایدار و مزور.
بر این سرسری پول [ پُل ] ناپایدار
چگونه توان کرد پای استوار.
یار ناپایدار دوست مدار
دوستی را نشاید این غدار.
چنین است گردیدن روزگار
سبک سیر و بدعهد و ناپایدار.
زهی زمانه ٔ ناپایدار عهدشکن
چه دوستی است که با دوستان نمی پائی .
اگر شهریاری و گر پیشکار
تو ناپایداری و او [ جهان ] پایدار.
فردوسی .
به گیتی نمانده ست از او یادگار
مگر این سخنهای ناپایدار.
فردوسی .
نه پنجه سال اگر پنجه هزار است
سرش بر نه که هم ناپایدار است .
نظامی .
روزگار و هر چه در وی هست بس ناپایدار است
ای شب هجران تو پنداری برون از روزگاری .
داوری مازندرانی .
به ندای ارجعی از این سراچه ٔ ناپایدار به دارالقرار ابرار خرامید. (وصاف ص 10). || بی قرار. بی ثبات . (ناظم الاطباء). متغیر. گردان . که بر یک حال نماند :
کدام است خوشتر ورا روزگار
از این برشده چرخ ناپایدار.
فردوسی .
چو برگردد این چرخ ناپایدار
ازو نام نیکو بود یادگار.
فردوسی .
ستاره شمر گفت کای شهریار
از این گردش چرخ ناپایدار.
فردوسی .
زمانه چنین است ناپایدار
گه این راست دشمن گه آن راست یار.
اسدی .
و بیقین واثق شد که متاع دنیا غرور است و مزخرفات و مموهات او خیال ناپایدار. (سندبادنامه ص 32). و زمان اتصال چون کبریت احمر ناپایدار. (سندبادنامه ص 103). || نااستوار. متردد. (ناظم الاطباء). غیرمستقیم . بی اعتبار. که ثبات و بقائی ندارد. که قابل اعتماد نیست . که اطمینان را نشاید. بی اساس . که قائم و قویم نیست . که مقاوم و پایدار نیست :
ببینید کاین چرخ ناپایدار
نه پرورده داند نه پروردگار.
فردوسی .
احسان تو ناپایدار
ای سر به سر عیب و عوار.
ناصرخسرو.
جهان آینه است و در او هر چه بینی
خیال است ناپایدار و مزور.
ناصرخسرو.
بر این سرسری پول [ پُل ] ناپایدار
چگونه توان کرد پای استوار.
نظامی .
یار ناپایدار دوست مدار
دوستی را نشاید این غدار.
سعدی .
چنین است گردیدن روزگار
سبک سیر و بدعهد و ناپایدار.
سعدی (بوستان ).
زهی زمانه ٔ ناپایدار عهدشکن
چه دوستی است که با دوستان نمی پائی .
سعدی .