ناپاک تن
لغتنامه دهخدا
ناپاک تن . [ ت َ ] (ص مرکب ) ناپارسا. بی عفت . ناپرهیزگار. بدکاره :
شد آن جادوی زشت و ناپاک تن
به نزد زریر آن سر انجمن .
که آرمت با دخت ناپاک تن
کشم زارتان بر سر انجمن .
بگفت ای نگون بخت بدبخت زن
خطاکار ناپاک و ناپاک تن .
شد آن جادوی زشت و ناپاک تن
به نزد زریر آن سر انجمن .
دقیقی .
که آرمت با دخت ناپاک تن
کشم زارتان بر سر انجمن .
فردوسی .
بگفت ای نگون بخت بدبخت زن
خطاکار ناپاک و ناپاک تن .
(قصص ؟).