ناهمال
لغتنامه دهخدا
ناهمال . [ هََ ] (ص مرکب ) ناهمتا. بی مانند. بی نظیر. بی برابر. بی همسر. (از ناظم الاطباء). بی رقیب . که همال و همتائی ندارد. بی همال :
ز پیوند مهراب و از مهرزال
وز آن هر دو آزاده ٔ ناهمال .
به رهام گفت این یل ناهمال
دلیر و سبکسر مرا بود خال .
|| مخالف . مقابل . (از ناظم الاطباء). || غیرمساوی . نامساوی . بی شباهت . (فرهنگ ولف ) :
سوم آرزو آنکه خال تواَند
پرستنده و ناهمال تواَند.
ز پیوند مهراب و از مهرزال
وز آن هر دو آزاده ٔ ناهمال .
فردوسی .
به رهام گفت این یل ناهمال
دلیر و سبکسر مرا بود خال .
فردوسی .
|| مخالف . مقابل . (از ناظم الاطباء). || غیرمساوی . نامساوی . بی شباهت . (فرهنگ ولف ) :
سوم آرزو آنکه خال تواَند
پرستنده و ناهمال تواَند.
فردوسی .