نالیده
لغتنامه دهخدا
نالیده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نالان . مریض .
- نالیده گشتن ؛ مریض شدن . بیمار شدن : پس هادی شماخ طبیب را آنجایگاه فرستاد و مدتی ببود و مردم را معالجت کردی تا با ادریس گستاخ گشت و یک باری ادریس نالیده گشت و شماخ او را زهر داد. (مجمل التواریخ ).
- نالیده گشتن ؛ مریض شدن . بیمار شدن : پس هادی شماخ طبیب را آنجایگاه فرستاد و مدتی ببود و مردم را معالجت کردی تا با ادریس گستاخ گشت و یک باری ادریس نالیده گشت و شماخ او را زهر داد. (مجمل التواریخ ).