نارسیده
لغتنامه دهخدا
نارسیده . [ رَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) از: نا (نفی ، سلب ) + رسیده (اسم مفعول از رسیدن ). (حاشیه ٔ برهان قاطعدکتر معین ). آنکه هنوز نرسیده و وارد نشده باشد. (ناظم الاطباء). نرسیده . واصل نشده . نیامده :
به رستم چنین گفت گیرم که اوی
جوانست و بد نارسیده به روی .
چو بشنید بهرام اندیشه کرد
ز دانش غم نارسیده نخورد.
هیچ آسیب دشمن به ملک او نارسیده و هیچ چشم زخم در محل رفیع او اثر نانموده . (تاریخ بیهق ص 288).
روز گذشته را و شب نارسیده را
درهم زنی به پویه ٔ اسبان بادپای .
هنوز مدت یک هجر نارسیده بپای
هنوز وعده یک وصل نارسیده بسر.
با سید عامری در این باب
گفت آفت نارسیده دریاب .
کآن مرغ به کام نارسیده
از نوفلیان چو شد بریده .
تا کی غم نارسیده خوردن
دانستن و ناشنیده کردن .
به آب روی جوانان نارسیده بوصلت
که نفس ناطقه لال است در فضایل ایشان .
هلالی از پی آن شهسوار تند مرو
که نارسیده بگردش غبار خواهی شد.
شب وصال و دل خسته نارسیده بکام
خدا جزای مؤذن دهد که رفته ببام .
|| در میوه ها، نارس . خام . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). میوه های ناپخته . (از شعوری ). نرسیده . کال . ناپخته . نارسیده :
اگر تندبادی برآید ز کنج
بخاک افکند نارسیده ترنج .
سرش چو ناری است کفته وز پی کفتن
دانگکی چند نارسیده در آن نار.
چو در میوه ٔ نارسیده رسی
بجنبانیش نارسیده کسی .
گلشن آتش بزنید وز سر گلبن و شاخ
نارسیده گل و ناپخته ثمر بگشائید.
پیرمردی را دیدند که کشت می دروید بعضی رسیده و بعضی نارسیده . (قصص الانبیاء ص 171). گفت آن مرد را دیدید که کشت رسیده و نارسیده می دروید آن صورت ملک الموت است . (قصص الانبیاء ص 171). || نورسته . تازه سال :
همه موبدان شاد گشتند سخت
که سبز آمد این نارسیده درخت .
|| نابالغ. (برهان قاطع) (آنندراج ). آنکه هنوز بحد تکلیف و بلوغ نرسیده باشد. (ناظم الاطباء). پسر و دختر نابالغ: هاجن ؛ دختر نارسیده که او را شوی دهند. (منتهی الارب ) : دو دختر بود امیر یوسف را یکی بزرگ شده و دیگری خردتر و نارسیده و این نارسیده را به نام امیر مسعود کرد. (تاریخ بیهقی ص 249). رعیت به اطفال نارسیده ماند و پادشاه به مادر مهربان . (مرزبان نامه ).
- نارسیده بجای ؛ نابالغ :
همی کودکی نارسیده بجای
بر او برگزینی نه ای نیک رای .
چنین کودک نارسیده بجای
یکی زن گزین کرد و شد کدخدای .
یکی دخترنارسیده بجای
کنم چون پرستار پیشش بپای .
|| کامل نشده . (ناظم الاطباء). || نورسیده . نوزاد :
خاک پنداری بماه و مشتری آبستن است
مرغ پنداری که هست اندر گلستان شیرخوار
این یکی گویا چرا شد نارسیده چون مسیح
و آن دگر بی شوی چون مریم چرا برداشت بار؟
|| بی تجربه . نابالغ. ناآزموده . ناپخته :
چو در میوه ٔ نارسیده رسی
بجنبانیش نارسیده کسی .
|| بی بهره . (برهان قاطع) (آنندراج ) (شمس اللغات ). فرومانده . بی نصیب . بی طالع. (ناظم الاطباء).
- نارسیده به کام ؛ به کام نرسیده . ناکام . کام نادیده :
یکی خرد فرزند شاپور نام
بدی شاه را نارسیده به کام .
به کامت بگیتی برافروخت نام
شدی کشته و نارسیده بکام .
فرود سیاوخش بی کام و نام
چو شد زین جهان نارسیده بکام .
|| باکره . (برهان قاطع) (آنندراج ) :
همه نارسیده بتان طراز
که بسرشتشان ایزد از شرم و ناز.
کنیزی چند با او نارسیده
خیانتکاری شهوت ندیده .
|| یتیم . (فرهنگ دهار) (ترجمان القرآن ). || تمام نبسته : المظلوم ؛ ماست نارسیده . (ربنجنی ). || ترش و شیرین ناشده . (ناظم الاطباء).
به رستم چنین گفت گیرم که اوی
جوانست و بد نارسیده به روی .
فردوسی (شاهنامه ج 2 ص 509).
چو بشنید بهرام اندیشه کرد
ز دانش غم نارسیده نخورد.
فردوسی .
هیچ آسیب دشمن به ملک او نارسیده و هیچ چشم زخم در محل رفیع او اثر نانموده . (تاریخ بیهق ص 288).
روز گذشته را و شب نارسیده را
درهم زنی به پویه ٔ اسبان بادپای .
سوزنی .
هنوز مدت یک هجر نارسیده بپای
هنوز وعده یک وصل نارسیده بسر.
انوری .
با سید عامری در این باب
گفت آفت نارسیده دریاب .
نظامی .
کآن مرغ به کام نارسیده
از نوفلیان چو شد بریده .
نظامی .
تا کی غم نارسیده خوردن
دانستن و ناشنیده کردن .
نظامی .
به آب روی جوانان نارسیده بوصلت
که نفس ناطقه لال است در فضایل ایشان .
طغرائی فریومدی .
هلالی از پی آن شهسوار تند مرو
که نارسیده بگردش غبار خواهی شد.
هلالی .
شب وصال و دل خسته نارسیده بکام
خدا جزای مؤذن دهد که رفته ببام .
جلال الدین قاجار.
|| در میوه ها، نارس . خام . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). میوه های ناپخته . (از شعوری ). نرسیده . کال . ناپخته . نارسیده :
اگر تندبادی برآید ز کنج
بخاک افکند نارسیده ترنج .
فردوسی .
سرش چو ناری است کفته وز پی کفتن
دانگکی چند نارسیده در آن نار.
سوزنی .
چو در میوه ٔ نارسیده رسی
بجنبانیش نارسیده کسی .
نظامی (شرفنامه ص 48).
گلشن آتش بزنید وز سر گلبن و شاخ
نارسیده گل و ناپخته ثمر بگشائید.
خاقانی .
پیرمردی را دیدند که کشت می دروید بعضی رسیده و بعضی نارسیده . (قصص الانبیاء ص 171). گفت آن مرد را دیدید که کشت رسیده و نارسیده می دروید آن صورت ملک الموت است . (قصص الانبیاء ص 171). || نورسته . تازه سال :
همه موبدان شاد گشتند سخت
که سبز آمد این نارسیده درخت .
فردوسی .
|| نابالغ. (برهان قاطع) (آنندراج ). آنکه هنوز بحد تکلیف و بلوغ نرسیده باشد. (ناظم الاطباء). پسر و دختر نابالغ: هاجن ؛ دختر نارسیده که او را شوی دهند. (منتهی الارب ) : دو دختر بود امیر یوسف را یکی بزرگ شده و دیگری خردتر و نارسیده و این نارسیده را به نام امیر مسعود کرد. (تاریخ بیهقی ص 249). رعیت به اطفال نارسیده ماند و پادشاه به مادر مهربان . (مرزبان نامه ).
- نارسیده بجای ؛ نابالغ :
همی کودکی نارسیده بجای
بر او برگزینی نه ای نیک رای .
فردوسی .
چنین کودک نارسیده بجای
یکی زن گزین کرد و شد کدخدای .
فردوسی .
یکی دخترنارسیده بجای
کنم چون پرستار پیشش بپای .
فردوسی .
|| کامل نشده . (ناظم الاطباء). || نورسیده . نوزاد :
خاک پنداری بماه و مشتری آبستن است
مرغ پنداری که هست اندر گلستان شیرخوار
این یکی گویا چرا شد نارسیده چون مسیح
و آن دگر بی شوی چون مریم چرا برداشت بار؟
منوچهری .
|| بی تجربه . نابالغ. ناآزموده . ناپخته :
چو در میوه ٔ نارسیده رسی
بجنبانیش نارسیده کسی .
نظامی .
|| بی بهره . (برهان قاطع) (آنندراج ) (شمس اللغات ). فرومانده . بی نصیب . بی طالع. (ناظم الاطباء).
- نارسیده به کام ؛ به کام نرسیده . ناکام . کام نادیده :
یکی خرد فرزند شاپور نام
بدی شاه را نارسیده به کام .
فردوسی .
به کامت بگیتی برافروخت نام
شدی کشته و نارسیده بکام .
فردوسی .
فرود سیاوخش بی کام و نام
چو شد زین جهان نارسیده بکام .
فردوسی .
|| باکره . (برهان قاطع) (آنندراج ) :
همه نارسیده بتان طراز
که بسرشتشان ایزد از شرم و ناز.
فردوسی .
کنیزی چند با او نارسیده
خیانتکاری شهوت ندیده .
نظامی .
|| یتیم . (فرهنگ دهار) (ترجمان القرآن ). || تمام نبسته : المظلوم ؛ ماست نارسیده . (ربنجنی ). || ترش و شیرین ناشده . (ناظم الاطباء).