میهمانی
لغتنامه دهخدا
میهمانی . (حامص ) مهمانی . عمل میهمان کردن یا شدن . ضیافت کردن یا شدن :
کسی کو کند میزبانی کسی را
نباید که بگریزد از میهمانی .
از خون من فرستی هر دم نواله ٔ هجر
یک ره به خوان وصلم ناکرده میهمانی .
رجوع به مهمانی شود.
کسی کو کند میزبانی کسی را
نباید که بگریزد از میهمانی .
منوچهری .
از خون من فرستی هر دم نواله ٔ هجر
یک ره به خوان وصلم ناکرده میهمانی .
خاقانی .
رجوع به مهمانی شود.