ترجمه مقاله

میدانگاهی

لغت‌نامه دهخدا

میدانگاهی . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) میدانگاه . فراخایی گرد یعنی مستدیر. فسحتی کوچک . میدان کوچک . (از یادداشت مؤلف ) : در میان میدانگاهی آدمک مصنوعی که به جای پلیس بود آمد و شد مردم ... را... تعیین میکرد. (سایه روشن صادق هدایت ص 11). و رجوع به میدانگاه شود.
ترجمه مقاله