مویینه
لغتنامه دهخدا
مویینه . [مو ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) مویین . مویی . موین . آنچه به موی نسبت دارد. || آنچه از موی بافته و ساخته شده باشد. تافته و بافته از موی . (از یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) چیزهایی که مو داشته باشد مثل پوستین و امثال آن یا از خز و سنجاب . (انجمن آرا). || پوستین را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). پوستین و ساخته شده از پوست . (ناظم الاطباء). پوستین را گویند مطلقاً خواه سنجاب و خواه سمور و قاقم و امثال آن باشد. (برهان ) (از آنندراج ) :
گرچه یک موی ز مویینه ندارد بنده
ورچه ز آسیب حوادث اثری در سر ماست
در پناه تو ز مویینه مدد می طلبم
زآنکه چون موی مرا لشکر سرما ز قفاست .
بهار آمد و کتان به جنگ مویینه
کشید از سپه خویشتن تمام حشر.
|| طبل کلان . (ناظم الاطباء).
گرچه یک موی ز مویینه ندارد بنده
ورچه ز آسیب حوادث اثری در سر ماست
در پناه تو ز مویینه مدد می طلبم
زآنکه چون موی مرا لشکر سرما ز قفاست .
اورمزدی (از فرهنگ جهانگیری ).
بهار آمد و کتان به جنگ مویینه
کشید از سپه خویشتن تمام حشر.
نظام قاری .
|| طبل کلان . (ناظم الاطباء).