ترجمه مقاله

مؤمن

لغت‌نامه دهخدا

مؤمن . [ م ُءْ م ِ ] (اِخ ) یزدی . اسمش حسین و از فضلای زمان خود بوده ، در نزد علما و عرفا کسب کمالات ظاهری و باطنی نموده مدتها به تصفیه و تزکیه ٔ نفس اشتغال داشته آخر لوای سفر عقبی افراشته بر عالم فانی دامن افشاند و این رباعیات از او یادگار ماند:
مؤمن ! به بدی نیست کسی مانندت
این طرفه که خلق نیک می خوانندت
یک چند چنان بدی که خود می دانی
یک چند چنان باش که می دانندت .
ما حرص به نیروی قناعت شکنیم
وندر دل خلق خار منت شکنیم
پا بر سر تاج کیقبادی ننهیم
آنجا که کله گوشه ٔ همت شکنیم .

(از ریاض العارفین ص 133).


در فرهنگ سخنوران تاریخ وفات وی سال 1010 هَ . ق . آمده است . رجوع به فرهنگ سخنوران و تحفه ٔ سامی ص 154 و مجمعالخواص ص 58 شود.
ترجمه مقاله