ترجمه مقاله

موخف

لغت‌نامه دهخدا

موخف . [ خ ِ ] (ع ص ، اِ) گول بدان جهت که پلیدی خود را می زند چنانکه خطمی زده می شود. (منتهی الارب ).گول و احمق . (ناظم الاطباء). || یک نوع طعامی که کشک را ساییده و در آب شورانیده و روغن بر آن ریخته خورند. کال جوش . (ناظم الاطباء). طعامی است که پینو را ساییده در آب شورانیده روغن یا چربش تنک بر آن ریزند. || خرما که در مسکه انداخته خورند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). خرمای در مسکه انداخته .(ناظم الاطباء). || آب گل آلوده . || بافنده ٔ چادر خز و یا صوف . || گلیم چهارگوشه ٔ ستبر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || پزنده ٔ نان . نانوا. (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله