ترجمه مقاله

منکوحه

لغت‌نامه دهخدا

منکوحه . [ م َ ح َ / ح ِ ] (ع ص ، اِ) منکوحة. نکاح کرده شده و عقد ثبت شده و زناشویی کرده شده . و زن عروسی کرده را گویند. (ناظم الاطباء). زن نکاح کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). زن .زوجه . معقوده . زن کابین کرده . بعله . حلیلة. حلال . همسر. جفت . (یادداشت مرحوم دهخدا) : منکوحه ٔ برادر را خطبت کرد و از مزید خلوص و وفور نصوع در خدمت اعلام داد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 403).
ترجمه مقاله