ترجمه مقاله

منهی

لغت‌نامه دهخدا

منهی . [ م ُ ] (ع ص ) خبردهنده . (غیاث ) (آنندراج ). کارآگاه . (صحاح الفرس ). مشرف . خبررسان . مبلغ. (یادداشت مرحوم دهخدا). منهیان جمع منهی . خبردهندگان . (غیاث ) (آنندراج ). آنکه خبر میدهد. اعلام کننده و خبردهنده و آگاه کننده . ج ، منهیان . (ناظم الاطباء) : بعد ازوصول ایلچیان و اخبار منهیان مواکب میمون ... (رشیدی ). و منهیان همه بازنمودند و امیر بر آن واقف گشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 538). منهیان پوشیده که بر لشکربودند این اخبار به امیر رسانیدند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 591). منهیان بازنمودند که بغراخان شماتت کرده بود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 537). منهیان و جاسوسان برای این کارها باشند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 366). آن نیکوتر که جاسوسان فرستیم و منهیان متواتر گردانیم و تفحص حال دشمن به جای آریم . (کلیله چ مینوی ص 193).
سوی جاهش سهم غیب تیزتاز
چون خرد منهی و کارآگاه باد.

سنائی .


دل که شدمحرم خزانه ٔ راز
چه کند ننگ منهی و غماز.

سنائی .


زو دیو گریزنده و او داعی انصاف
زو حکمت تازنده و او منهی اسباب .

خاقانی .


سنگ به لشکر افکند منهی عقل و آخرش
قاضی لشکر مغان حد جفای تو زند.

خاقانی .


خرم او که منهی عالم بالاست از مغیبات و مکنونات قدر خبر میدهد. (سندبادنامه ص 12). دروقت منهی فرمان داد که تا خانه و مسکن و آشیانه و وطن آن حور جوزانظر حورامخبر کجاست وکدخدای او کیست . (سندبادنامه ).
چون ز بهرام گور با پدرش
بازگفتند منهیان خبرش .

نظامی .


منهیان را یکان یکان بدرست
یک به یک حال آن خرابی جست .

نظامی .


منهیان از نزدیک دختر سلطان رسیدند. (جهانگشای جوینی ).
به گوش جان رهی منهئی ندا درداد
ز حضرت احدی لااﷲ الااﷲ.

حافظ (دیوان چ قزوینی ص 372).


- منهیان ِ رُبْعِ مسکون ؛ کنایه از کواکب است . (انجمن آرا). کنایه از هفت کوکب است . (آنندراج ). سبعه ٔ سیاره . (فرهنگ رشیدی ). کنایه از هفت کوکب است که زحل و مشتری و مریخ و آفتاب و زهره و عطاردو ماه باشد. (برهان ). منهیان هفت طباق . (ناظم الاطباء).
- منهیان سبعطباق ؛ سبعه ٔ سیاره . (برهان ). رجوع به منهیان ربع مسکون و ترکیب بعد شود.
- منهیان هفت طباق ؛ زحل و مشتری و مریخ و شمس و زهره و عطارد و قمر. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیبهای قبل شود.
ترجمه مقاله