مفتاح
لغتنامه دهخدا
مفتاح . [ م ِ ] (ع اِ) کلید.مِفتَح . (مهذب الاسماء). کلید و هرچه بدان چیزی گشایند. ج ، مفاتیح . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). آلتی که بدان در و هر چیز بسته را بگشایند و کلید. (ناظم الاطباء). آلت گشودن قفل و در بسته . اقلید. مِقلاد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
تیغ تو مفتاح قلعتها شد اندرگاه فتح
تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان .
چگونه بسته شوم هر زمان به بند گران
که هست رای تو قفل زمانه رامفتاح .
مفتاح نصرت و ظفر و فتح در کفت
آن سرشکار تن شکر جان شکار باد.
اوست مفتاح گنج خانه ٔ جود
اوست مصباح آسمان وجود.
و آن را عمده ٔ هر نیکی ... و مفتاح هر حکمت می شناسند. (کلیله و دمنه ). اما مفتاح همه ٔ اغراض کتمان اسرار است . (کلیله و دمنه ).
کو تیغ که مفتاح نجات است سرم را
کآن تیغ به صد تاج سر جم نفروشم .
هر دو فتاح و رمز را مفتاح
هر دو سردار و علم را بندار.
مصباح امم امام اکمل
مفتاح همم همام اکرم .
و چون به انفاس صاعده ٔ فایحه سر فاتحه سراید فتاح علم شود و مفتاح خاطر قفال آید.(منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 179).
ذره ذره گر شود مفتاحها
این گشایش نیست جز از کبریا.
چون که قسام اوست کفر آمد گله
صبرباید صبر مفتاح الصله .
ما نمی گفتیم کم نال از حرج
صبر کن کالصبر مفتاح الفرج .
ز کوی مغان رخ مگردان که آنجا
فروشند مفتاح مشکل گشایی .
- مفتاح الغیب ؛ عبارت از اسماء ذات است . که مقام غیبت الهی اند و اول تعین اند. (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی تألیف سجادی ).
- مفتاح اول ؛ عبارت از اندراج اشیاء است آن طور که هستند در غیب الغیوب که حروف اصلیه هم گویند،یعنی اندراج در احدیت ذات چون شجره در نوات . (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی تألیف سجادی ).
- مفتاح سرالقدر ؛ عبارت از اختلاف استعدادات اعیان ممکنه است . (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی تألیف سجادی ).
- امثال :
صبر مفتاح کارها باشد . (امثال و حکم ج 2 ص 1052).
|| هر چیزی که بدان چیز دشوار و مشکلی را آسان کنند. (ناظم الاطباء). || نشانی است که در ران و گردن شتر نمایند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نشانی که در بالای ران و یا گردن کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تیغ تو مفتاح قلعتها شد اندرگاه فتح
تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان .
عسجدی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
چگونه بسته شوم هر زمان به بند گران
که هست رای تو قفل زمانه رامفتاح .
مسعودسعد.
مفتاح نصرت و ظفر و فتح در کفت
آن سرشکار تن شکر جان شکار باد.
مسعودسعد.
اوست مفتاح گنج خانه ٔ جود
اوست مصباح آسمان وجود.
سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص 218).
و آن را عمده ٔ هر نیکی ... و مفتاح هر حکمت می شناسند. (کلیله و دمنه ). اما مفتاح همه ٔ اغراض کتمان اسرار است . (کلیله و دمنه ).
کو تیغ که مفتاح نجات است سرم را
کآن تیغ به صد تاج سر جم نفروشم .
خاقانی .
هر دو فتاح و رمز را مفتاح
هر دو سردار و علم را بندار.
خاقانی .
مصباح امم امام اکمل
مفتاح همم همام اکرم .
خاقانی .
و چون به انفاس صاعده ٔ فایحه سر فاتحه سراید فتاح علم شود و مفتاح خاطر قفال آید.(منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 179).
ذره ذره گر شود مفتاحها
این گشایش نیست جز از کبریا.
مولوی .
چون که قسام اوست کفر آمد گله
صبرباید صبر مفتاح الصله .
مولوی .
ما نمی گفتیم کم نال از حرج
صبر کن کالصبر مفتاح الفرج .
مولوی .
ز کوی مغان رخ مگردان که آنجا
فروشند مفتاح مشکل گشایی .
حافظ.
- مفتاح الغیب ؛ عبارت از اسماء ذات است . که مقام غیبت الهی اند و اول تعین اند. (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی تألیف سجادی ).
- مفتاح اول ؛ عبارت از اندراج اشیاء است آن طور که هستند در غیب الغیوب که حروف اصلیه هم گویند،یعنی اندراج در احدیت ذات چون شجره در نوات . (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی تألیف سجادی ).
- مفتاح سرالقدر ؛ عبارت از اختلاف استعدادات اعیان ممکنه است . (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی تألیف سجادی ).
- امثال :
صبر مفتاح کارها باشد . (امثال و حکم ج 2 ص 1052).
|| هر چیزی که بدان چیز دشوار و مشکلی را آسان کنند. (ناظم الاطباء). || نشانی است که در ران و گردن شتر نمایند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نشانی که در بالای ران و یا گردن کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).