ترجمه مقاله

معمع

لغت‌نامه دهخدا

معمع. [ م َ م َ ] (ع ص ، اِ) زن ساخته روزگار بامال که از مال چیزی کسی را ندهد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || زن تیزخاطر روشن رای ، گویا پرگاله ٔ آتش است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زن تیزهوش . روشن رای . (از اقرب الموارد). || هو ذومعمع؛ او صابر و شکیباست بر کارها و مروسنده است بر آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ترجمه مقاله