معلا
لغتنامه دهخدا
معلا. [ م ُ ع َل ْ لا ] (ع ص ) برافراشته و بلند کرده و برداشته . (ناظم الاطباء). بلند. عالی . دارای علو. رفیع :
طالعش را شهسواری دان که بار هودجش
کوهه ٔ عرش معلا برنتابد بیش از این .
خاقان اکبر کز فلک ، بانگ آمدش کالامر لک
در پای اودست ملک ، روح معلا ریخته .
گر به مکه فلک و نور مجزا دیدند
در مدینه ملک و عرش معلا بینند.
حضرت ستر معلا دیده ام
ذات سیمرغ آشکارا دیده ام .
- درگاه معلا ؛ درگاه بلند و رفیع. (ناظم الاطباء).
طالعش را شهسواری دان که بار هودجش
کوهه ٔ عرش معلا برنتابد بیش از این .
خاقانی .
خاقان اکبر کز فلک ، بانگ آمدش کالامر لک
در پای اودست ملک ، روح معلا ریخته .
خاقانی .
گر به مکه فلک و نور مجزا دیدند
در مدینه ملک و عرش معلا بینند.
خاقانی .
حضرت ستر معلا دیده ام
ذات سیمرغ آشکارا دیده ام .
خاقانی .
- درگاه معلا ؛ درگاه بلند و رفیع. (ناظم الاطباء).