معاش کردن
لغتنامه دهخدا
معاش کردن . [ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زندگی کردن :
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد.
روزی ما را به ما نوشته قضا
به پاکی نظر خویش می کنیم معاش .
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد.
حافظ.
روزی ما را به ما نوشته قضا
به پاکی نظر خویش می کنیم معاش .
میرزا جلال اسیر (از آنندراج ).