مطوق
لغتنامه دهخدا
مطوق . [ م ُ طَوْ وِ ] (ع ص ) شائق . خواهان :
گردن من به طوق منت او
هست هردم زدن مطوق تر.
گه ز شادی خواست هم فانی شدن
پس مطوق آمد اینجان با بدن .
گردن من به طوق منت او
هست هردم زدن مطوق تر.
گه ز شادی خواست هم فانی شدن
پس مطوق آمد اینجان با بدن .