مشلشل
لغتنامه دهخدا
مشلشل . [ م ُ ش َ ش َ] (ع ص ) آب چکان و ریزان . (آنندراج ). چکاننده . (ناظم الاطباء). || ریشه دار. (فرهنگ لغات مشکل وتعبیرات دیوان البسه چ استانبول ص 204) :
گرد آن پرده ٔ گلگون چو مشلشل دیدم
آمدم یاد از آن زلف و ز آن رنگ و عذار.
به زیر منور عروس منصه
تتقها به گردش مشلشل جوانب .
والا و مشلشل را قسمت ز ازل این بود
کاین شاهد بازاری وآن پرده نشین باشد.
گرد آن پرده ٔ گلگون چو مشلشل دیدم
آمدم یاد از آن زلف و ز آن رنگ و عذار.
نظام قاری (دیوان ص 14)
به زیر منور عروس منصه
تتقها به گردش مشلشل جوانب .
نظام قاری (دیوان ایضاً ص 27).
والا و مشلشل را قسمت ز ازل این بود
کاین شاهد بازاری وآن پرده نشین باشد.
نظام قاری (دیوان البسه ایضاً ص 57).