ترجمه مقاله

مسلوک

لغت‌نامه دهخدا

مسلوک . [ م َ ](ع ص ) نعت مفعولی از سلک . پاسپرده کرده شده و رفته شده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رفتن کرده شده .(آنندراج ) (غیاث ). پاسپرده . پی سپرده . (یادداشت مرحوم دهخدا). سلوک شده . راه رفته : رسمی قدیم است و عهدی بعید تا این رسم ، معهود و مسلوک است که مؤلف طرفی از ثناء مخدوم ... اظهار کند. (چهارمقاله ).
- طریق مسلوک ؛ طریق معهود. راه معمول . راه معمور.
- غیرمسلوک ؛ پی نسپرده . طریق غیرمسلوک . راهی که در آن آمد و شد نکنند. طریق نامعمول و نامسلوک .
- مسلوک داشتن ؛ عمل کردن . انجام دادن . مسلوک گشتن : در زمان نکبت طریقه ٔ معاونت و وظیفه ٔ همراهی و مظاهرت مسلوک دارند. (انوار سهیلی ). و رجوع به ترکیب مسلوک گشتن شود.
- مسلوک شدن ؛ عمل شدن . انجام شدن . مسلوک گشتن . مسلوک گردیدن : کیفیت این حال در تواریخ ثبت است اینجا طریق ایجاز مسلوک میشود. (جهانگشای جوینی ). و رجوع به ترکیب های مسلوک گشتن و مسلوک گردیدن شود.
- مسلوک گردیدن ؛ مسلوک گشتن . و رجوع به ترکیب مسلوک گشتن شود.
- مسلوک گشتن ؛ مسلوک و معمور شدن . مسلوک گردیدن : به حسن حراست و سیاست او مسلوک و مأمون گشته . (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 9). و رجوع به ترکیب های مسلوک داشتن و مسلوک گردیدن شود.
- نامسلوک ؛ پی نسپرده . غیرمعمور و متروک : مناهج عدل که نامسلوک مانده بود... مسلوک و معین شد. (سندبادنامه ص 10).
|| درج شده . || درکشیده شده . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله