ترجمه مقاله

مسلسل

لغت‌نامه دهخدا

مسلسل . [ م ُ س َ س َ ] (ع ص ) چیزی درهم پیوسته . || روان . (دهار).
- ماء مسلسل ؛ آب روان . (ناظم الاطباء). آبی که ازجهت گوارائی و صافی به آسانی در حلق داخل شود. (ناظم الاطباء). آب رونده .
|| عبارتی که در آن گرفتگی نباشد. (مؤید الفضلا). || صیقلی و براق : سیف مسلسل ؛ با گوهر درخشان . شمشیر براق پرند. (از اقرب الموارد). || نگارین . بنگار. مخطط (جامه ). (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پارچه ٔ راه راه . (یادداشت مرحوم دهخدا). || سلسله دوزی شده . مخطط. راه راه :
کبک پوشیده به تن پیرهن خز کبود
کرده با قیر مسلسل دو بر پیرهنا.

منوچهری .


|| بدباف : ثوب مسلسل ؛ جامه ٔ بدباف . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (اِ) آنچه از قسم مقیش بر دور عماری و غیره دوزند. (آنندراج ) (غیاث ) :
بی علاقه ننشیند نفسی حبل متین
هست تا دامن آن پرده مسلسل گستر.

ملاطغرا (از آنندراج ).


ترجمه مقاله