ترجمه مقاله

مرجع

لغت‌نامه دهخدا

مرجع. [ م َ ج ِ / م َ ج َ ] (ع اِ) جای بازگشتن . (غیاث اللغات ). جای برگشت . جای بازگشت . (ناظم الاطباء). محل رجوع . (فرهنگ فارسی معین ). مآب . منقلب . بازگشت گاه . (یادداشت مؤلف ) : اژدها را به مرجعی مانند کردم که به هیچ تأویل از آن چاره نتوان کرد. (کلیله و دمنه ).
باد ارکان دین و دولت را
سوی او مرجع و مصیر و مآب .

سوزنی .


|| زمان رجوع . (یادداشت مؤلف ). هنگام برگشت . (ناظم الاطباء) : اگر به حقیقت معاد آن را خواهی یوم المعاد است و هرگاه براستی مرجع آن را طلبی یوم التناد است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 454). || بازگشت . رجوع : در این تن سه قوه است هر چند، مرجع آنهابا یک تن است . (تاریخ بیهقی ص 95).
مرجع این جسم خاکی هم به خاک
مرجع تو هم به خاک ای سهمناک .

مولوی .


|| پناه . ملجاء. (ناظم الاطباء). || آخرین مقصود. (ناظم الاطباء).رجوع به معنی قبلی شود. || آن که در امور بدو رجوع کنند. (فرهنگ فارسی معین ). که محل رجوع مردم باشد در امور و مسائل دینی یا دنیاوی . ج ، مراجع.
- مرجع تقلید ؛ مجتهد جامعالشرایطی که مقلدان از او تقلید کنند و به احکام و فتاوی وی در امور دینی گردن نهند.
|| مأخذ. منبع. کتابی که از آن مطلبی را نقل کنند، یا تشریح و توضیح و تفسیر مطلبی بدان رجوع دهند. ج ، مراجع. رجوع به مراجع شود. || در دستور زبان ، کلمه ای که ضمیر غایب بدان برگردد، در مثال «حسن نامه ای نوشت و آن را توسط پست برای مادرش فرستاد» مرجع ضمیر «آن »نامه است و مرجع ضمیر «ش » حسن است . (از فرهنگ فارسی معین ).
ترجمه مقاله