مرثیت
لغتنامه دهخدا
مرثیت . [ م َ ی َ ] (از ع ، اِمص ) مرثیة. رثاء. رجوع به مرثیة شود. || (اِمص ، اِ) مرثیه . مرده ستائی . عزاداری . شرح محامد و اوصاف مرده :
نه سپهر از برای مرثیتش
ده زبان چون درخت گندم شد.
به مرثیت و ندبت در مصیبت خداوندفضل و احسان به انشاء و انشاد اشعاری چند عذب البیان و رطب اللسان شدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 455). || رثا و شعری که در شرح محامد متوفی گویند. چکامه ای که در عزای از دست رفته ای سرایند. رجوع به مرثیه گفتن شود :
مرثیت های او نگر دل خاک
بر زبان گیاه می گوید.
- مرثیت ساختن ؛ مرثیه سرودن . مرثیه گفتن . در عزای کسی شعر سرودن و بر مرگ او تأسف خوردن و محاسن وی بر شمردن .
- مرثیت گفتن ؛ مرثیه ساختن . مرثیه گفتن . اوصاف و محامد مرده را بر شعر آوردن . در عزای کسی شعر گفتن :
او مهتری بود از جهودان که مرثیت کشتگان بدر همی گفت . (مجمل التواریخ و القصص ، فرهنگ فارسی معین ).
کرم مُرد پس مرثیت گویم او را
ندارم به مدحت دل اختراعی .
- مرثیت خواندن ؛ مرثیه خواندن . در عزای کسی شعر مراثی خواندن .
نه سپهر از برای مرثیتش
ده زبان چون درخت گندم شد.
خاقانی .
به مرثیت و ندبت در مصیبت خداوندفضل و احسان به انشاء و انشاد اشعاری چند عذب البیان و رطب اللسان شدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 455). || رثا و شعری که در شرح محامد متوفی گویند. چکامه ای که در عزای از دست رفته ای سرایند. رجوع به مرثیه گفتن شود :
مرثیت های او نگر دل خاک
بر زبان گیاه می گوید.
خاقانی .
- مرثیت ساختن ؛ مرثیه سرودن . مرثیه گفتن . در عزای کسی شعر سرودن و بر مرگ او تأسف خوردن و محاسن وی بر شمردن .
- مرثیت گفتن ؛ مرثیه ساختن . مرثیه گفتن . اوصاف و محامد مرده را بر شعر آوردن . در عزای کسی شعر گفتن :
او مهتری بود از جهودان که مرثیت کشتگان بدر همی گفت . (مجمل التواریخ و القصص ، فرهنگ فارسی معین ).
کرم مُرد پس مرثیت گویم او را
ندارم به مدحت دل اختراعی .
خاقانی .
- مرثیت خواندن ؛ مرثیه خواندن . در عزای کسی شعر مراثی خواندن .