مجن
لغتنامه دهخدا
مجن . [ م ِ ج َن ن ] (ع اِ) سپر. (دهار). سپر. ج ، مَجان ّ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سپر که پناه زخم تیغ است . مِجَنَّة. (آنندراج ) (غیاث ). سپر فراخ . سپر. اسپر. جُنَّة. تُرس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ای گه انداختن تیر آز
زرّ تو اندر کف زائر مجن .
از تیرهای حادثات جهان
دولت گرفته پیش رویت مجن .
گفتم موافقان را مهر وهواش چیست
گفتا یکی سلیح تمام و یکی مجن .
پشت او و پای او و گوش او و گردنش
چون کمان و چون رماح و چون سنان و چون مجن .
از نهیب تیرتان هر شب زمین
ز ابرتیره پیش روی آرد مجن .
به قصدکین تو در، فایدت نداشت حذر
به تیغ عزم تو بر، منفعت نکرد مجن .
اگر زمین همه چون صبح پر ز تیغ شود
شود به پیشش رایت چو قرص مهر مجن .
گردون پلاسش بافته اختر زمامش تافته
و ز دست و پایش یافته روی زمین شکل مجن .
این خطابت از دو معنی چون برون آید همی
گر چنین خوانْمت نجمی ور چنین خوانم مجن .
همیشه تا بنوشتن عنا بود چو غنا
بدان قیاس که باشد محن بسان مجن
تن ترا مجن از حفظ ایزدی بادا
غنا ترا و حسود تراعنا و محن .
پس زیانش نیست پر گو بر مکن
گر رسد تیری به پیش آرد مجن .
خواه باغ و مرکب و تیغ و مجن
خواه ملک و خانه و فرزند و زن .
|| قَلَب َ مِجَنَّه ُ؛ بی حیا و خودرأی گردید و کرد آنچه خواست . (منتهی الارب ). شرم را به یک سو نهاد و کرد آنچه خواست . و گویند: مالک امر خود شد و در آن خودرای گردید. (از اقرب الموارد).
- امثال :
قلب له ظهرالمجن ؛ یعنی گذاشت دوستی و رعایت را و این مثل را درباره ٔ آن گویند که با کسی دوستی و رعایت داشته و سپس تغییر حالت داده و بر گشته باشد. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
|| حمیل . (منتهی الارب ). حمیل زنان . (ناظم الاطباء). وشاح [ وُ / وِ ] . (از اقرب الموارد). || کمربند چرمین . (ناظم الاطباء).
ای گه انداختن تیر آز
زرّ تو اندر کف زائر مجن .
فرخی .
از تیرهای حادثات جهان
دولت گرفته پیش رویت مجن .
فرخی .
گفتم موافقان را مهر وهواش چیست
گفتا یکی سلیح تمام و یکی مجن .
فرخی .
پشت او و پای او و گوش او و گردنش
چون کمان و چون رماح و چون سنان و چون مجن .
منوچهری .
از نهیب تیرتان هر شب زمین
ز ابرتیره پیش روی آرد مجن .
ناصرخسرو.
به قصدکین تو در، فایدت نداشت حذر
به تیغ عزم تو بر، منفعت نکرد مجن .
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 418).
اگر زمین همه چون صبح پر ز تیغ شود
شود به پیشش رایت چو قرص مهر مجن .
مسعودسعد.
گردون پلاسش بافته اختر زمامش تافته
و ز دست و پایش یافته روی زمین شکل مجن .
امیرمعزی .
این خطابت از دو معنی چون برون آید همی
گر چنین خوانْمت نجمی ور چنین خوانم مجن .
سنائی (دیوان چ مصفا ص 276).
همیشه تا بنوشتن عنا بود چو غنا
بدان قیاس که باشد محن بسان مجن
تن ترا مجن از حفظ ایزدی بادا
غنا ترا و حسود تراعنا و محن .
سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
پس زیانش نیست پر گو بر مکن
گر رسد تیری به پیش آرد مجن .
مولوی .
خواه باغ و مرکب و تیغ و مجن
خواه ملک و خانه و فرزند و زن .
مولوی .
|| قَلَب َ مِجَنَّه ُ؛ بی حیا و خودرأی گردید و کرد آنچه خواست . (منتهی الارب ). شرم را به یک سو نهاد و کرد آنچه خواست . و گویند: مالک امر خود شد و در آن خودرای گردید. (از اقرب الموارد).
- امثال :
قلب له ظهرالمجن ؛ یعنی گذاشت دوستی و رعایت را و این مثل را درباره ٔ آن گویند که با کسی دوستی و رعایت داشته و سپس تغییر حالت داده و بر گشته باشد. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
|| حمیل . (منتهی الارب ). حمیل زنان . (ناظم الاطباء). وشاح [ وُ / وِ ] . (از اقرب الموارد). || کمربند چرمین . (ناظم الاطباء).