ترجمه مقاله

مجدر

لغت‌نامه دهخدا

مجدر. [ م ُ ج َدْ دَ ] (ع ص ) آبله زده . (دهار). آبله برآمده . (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). چیچک برآورده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). چیچک برآورده و آنکه آبله در آبله داشته باشد. (آنندراج ). آبله رو. آبله نشان . آبله ناک . آبله دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || دارای نقش و شکل آبله :
خاک درت از سجده ٔ احرار مجدر
تا سجده برد هیچ شمن هیچ صنم را.

انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 1 ص 28).


از اشکشان چو سیب گذرها منقطش
و ز بوسه چون ترنج حجرها مجدرش .

خاقانی .


بر این سیاقت و هیأت چون حضرت با شکوه و هیبت او را که مجدر شفاه و معفر جباه شاهان نامدار است مطالعت افتاد. (جهانگشای جوینی ). || مجازاً به معنی منقش ، این صیغه ٔ اسم مفعول است از تجدیر مأخوذ از جَدَر که به معنی نشان گزیدن شتر که بر گردن شتر و خر باشد. (غیاث ) (آنندراج ).
ترجمه مقاله