مثابه
لغتنامه دهخدا
مثابه . [ م َ ب َ / م َ ب ِ ] (ع اِ) حد و مرتبه . (آنندراج ). اندازه . مقدار. حد. درجه . منزلت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
شد انطفای حرارت بدان مثابه که موم
رود در آتش و نقصان نیابد از تب و تاب .
|| جایگاه . قرارگاه : به افشین که مقر عز و مثابه ٔ مجد او بود رسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 341). || مانند. (آنندراج ). سان . گونه :
به یک وتیره نجنبد همی عنان قضا
به یک مثابه نگردد همی رکاب قدر.
- بمثابه ٔ ؛ چون . همانند. بمنزله ٔ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و تو این کتاب را بمثابه ٔ قرآن کرده ای . (سفرنامه ٔ ناصرخسرو).
او کیست که با روان تاریک
باشد بمثابه ٔ هویدیک .
شد انطفای حرارت بدان مثابه که موم
رود در آتش و نقصان نیابد از تب و تاب .
وحشی .
|| جایگاه . قرارگاه : به افشین که مقر عز و مثابه ٔ مجد او بود رسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 341). || مانند. (آنندراج ). سان . گونه :
به یک وتیره نجنبد همی عنان قضا
به یک مثابه نگردد همی رکاب قدر.
قاآنی .
- بمثابه ٔ ؛ چون . همانند. بمنزله ٔ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و تو این کتاب را بمثابه ٔ قرآن کرده ای . (سفرنامه ٔ ناصرخسرو).
او کیست که با روان تاریک
باشد بمثابه ٔ هویدیک .
خاقانی .