ترجمه مقاله

متجمل

لغت‌نامه دهخدا

متجمل . [ م ُ ت َ ج َم ْ م ِ ] (ع ص ) زینت داده و آراسته . (آنندراج ). باتجمل . (یاد داشت بخط مرحوم دهخدا). آن که می آراید شخص خود را. (ناظم الاطباء). آراسته و صاحب تجمل : چون سلطان محمود او [ فرخی ] را متجمل دید به همان چشم در او نگریست . (چهارمقاله ). || خوشحال و آسوده حال . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || آن که پیه گداخته می خورد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || بر شتر نشسته . (یاد داشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تجمل شود.
ترجمه مقاله