ماه
لغتنامه دهخدا
تربیعات : ماه در طی مدار حرکت انتقالی خود چهار حالت پیدا می کند که از آنها به محاق ، تربیع اول ، بدر و تربیع ثانی تعبیر کنند، چون ماه از محاق درآید در شب اول ، ماه اندکی از کنار آن دیده شود و آن را ماه نو گویند و به کمانی شبیه است و شب به شب قوت گیرد و پس از یک هفته نصف قرص ماه منور می نماید که آن را تربیع اول گویند و پس از هفته ٔ دیگر روشنائی بر تمام قرص احاطه کند که آن را بدر گویند و در آخر هفته ٔ سوم حرکت انتقالی خود باز نیمی از قرص منور می نماید که در این حالت آن را تربیع ثانی خوانند و از ابتدای هفته ٔ چهارم ببعد کم کم ماه در محاق رود و در انتهای یک دور حرکت انتقالی خود دوباره تجدید هلال نماید. فاصله زمان بین تربیعات و بدر را تثلیث گویند. خسوف یا ماه گرفتگی زمانی است که ماه در حالت بدر باشد و زمین بین خورشید و ماه حایل شود و ماه در مخروط ظل زمین قرار گیرد، خسوف نیز کلی و جزیی تواند بود و بسته به آن است که تمام قرص ماه در سایه ٔ زمین واقع شود یا قسمتی از آن . وزن مخصوص ماه 3/3 است و جرم آن در حدود181 جرم کره زمین است . در سطح ماه گودالهائی به ابعاد مختلف و دشتها و کوههائی مشاهده می شود که ارتفاع آنها از مرتفعترین بلندیهای زمین متجاوز است ولی در ماه جوی وجود ندارد. خاک ماه اولین بار در سال 1969 مورد بررسی قرار گرفت و پروازهای آپولوی 11 و نیز آپولوی 12 (ژوئیه و نوامبر) به آمریکائیها فرصت داد که نمونه هائی از خاک ماه را به زمین آورند و مورد آزمایشهای علمی قرار دهند. و رجوع به لاروس و فرهنگ اصطلاحات علمی شود :
نه ماه سیامی نه ماه فلک
که اینت غلام است و آن پیشکار
رودکی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
بلند کیوان با اورمزد و با بهرام
زماه برتر خورشید و تیر با ناهید.
بوشکور.
بسان سرو سیمین است قدش
ولیکن بر سرش ماه منور
دقیقی .
درخت سبز تازه شام و شبگیر
که ماه از برهمی تابد بر او بر.
دقیقی .
چراکه نور فرونگذرد ز شمس به ماه
چو آبگینه که بیرون گذشت نور از نار.
ابوالهیثم .
که دیده ست مشک مسلسل زره سا
که دیده ست ماه منور زره ور.
امینی نجار (از لباب الالباب ج 2 ص 41).
فلک خواندمش زان کجا بودتابان
رخانش چو ماه و کمر چون دو پیکر.
امینی نجار (از لباب الالباب ج 2 ص 42).
منگر به ماه ، نورش تیره شود ز رشک
مگذر به باغ ، سرو سهی پاک بشکنی .
منجیک .
به ماه ماندی اگر نیستیش زلف سیاه
به زهره ماندی اگر نیستیش مشکین خال .
استغنائی نیشابوری .
دستش از پرده برون آمدچون عاج سفید
گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه .
کسائی .
می چون میان سیمین دندان او رسید
گویی کران ماه به پروین درون نشست .
عماره ٔ مروزی .
که این چرخ و ماه است یا تاج و گاه
ستاره ست پیش اندرش یا سپاه .
فردوسی .
خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزنده ٔ ماه و ناهید و مهر.
فردوسی .
بداندیش ما را تو کردی تباه
تویی آفریننده ٔ هور و ماه .
فردوسی .
نیستان شد از نیزه آوردگاه
ز نیزه نه خورشید پیدا نه ماه .
فردوسی .
جام می آورد بامداد و به من داد
آنکه مرا بالبانش کار فتاده ست
گفتم مهر است ؟ گفت مهرش پرورد
گفتم ماه است گفت ماهش زاده ست .
غضائری .
گفتم ایشان چو ستاره اند و ملک یوسف ماه
من ستاره نشناسم که همی بینم ماه .
فرخی .
چو سرو بود و چو ماه و نه ماه بود و نه سرو
قبا نپوشد سرو و کله نداردماه .
فرخی .
گهی به ژرف نشیبی سرای پرده زند
چنانکه ماهی از افراز آن نماید ماه .
فرخی .
ورچه از چشم نهان گردد ماه اندر میغ
نشود تیره و افروخته باشد به میان .
فرخی .
اسب گردون است از او، گر شیر بر گردون رود
خانه بستان است از او، گر ماه در بستان بود.
عنصری .
تا جهان بوده ست کس بر ماه نفشانده ست مشک
زلف او خود هر شبی بر ماه مشک افشان بود.
عنصری .
به ماه مانی آنگه که تو سوار شوی
چگونه ای عجبی ماه را سوار که کرد.
عنصری .
ولیکن ماه دارد قصد بالا
فروشد آفتاب از کوه بابل .
منوچهری .
من و تو غافلیم و ماه خورشید
بر این گردون گردان نیست غافل .
منوچهری .
غریب از ماه والاتر نباشد
که روز و شب همی برد منازل .
منوچهری .
وز ابر چو سر برون زند نورش
چون ماه بر آسمان زند خرمن .
عسجدی .
چنان از حسرت دل برکشم آه
کجا ره گم کند بر آسمان ماه .
(ویس و رامین ).
نیاید آن نفع از ماه کآید از خورشید
اگرچه منفعت ماه نیست بی مقدار.
ابوحنیفه ٔ اسکافی .
ماه و ماهی را مانی تو ز روی و اندام
ماه دیده ست کسی نرم تراز ماهی شیم .
ابوحنیفه ٔ اسکافی .
آفتاب دیدار سلطان بر ماه افتاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 402).
شب است و همه راه تاریک و چاه
کلیچه میفکن که نرسی به ماه .
اسدی .
پیشانی و قفای تو ای ترک دلستان
این زهره ٔ زمین است آن ماه آسمان .
کمالی .
ماه دوان هم گران رکاب نباشد
باش که چندان سبک عنان بنماند.
سعید طائی .
ماهکی سر و قد و سیم تن و لاله رخ است
ماه کی نوش لب و ناربر و جعدور است .
روزبه نکتی (از لباب الالباب ج 2 ص 57).
در پیش من مشکل رهی با سهم و هیبت مهمهی
ماه اندر او مانده مهی مانند اشتر در وحل .
لامعی .
تیز آتشی فگنده سوی مه همی شهاب
سیمین کشیده ماه به روی اندرون مجن .
لامعی .
بر آسمان ز کسوف سیه رهایش نیست
مر آفتاب درخشان و ماه تابان را.
ناصرخسرو.
گربر قیاس فضل بگشتی مدار دهر
جز بر مقر ماه نبودی مقر مرا.
ناصرخسرو.
ناکس به تو جز محنت و خواری نرساند
گر تو بمثل بر فلک ماه رسانیش .
ناصرخسرو.
می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را.
(منسوب به خیام ).
در ماه چه روشنی که در روی تو نیست
در خلد چه خرمی که در کوی تو نیست .
مسعودسعد.
نشسته بودم کآمد خیال او ناگاه
چو ماه ، روی و چو گل ، عارض و چو سیم ، ذقن .
مسعودسعد.
ماه روز ای به روی خوب چو ماه
باده ٔ لعل مشکبوی بخواه .
مسعودسعد.
گفتم قران ماه و ستاره بهم کجاست
گفتا به بزمگاه وزیر خدایگان .
امیرمعزی .
گفتم فروغ روی تو افزون به شب بود
گفتا به شب فروغ دهد ماه آسمان .
امیرمعزی .
پدید کرد ثریاو ماه چون بنمود
سمن ز سنبل سیراب و لؤلؤ از مرجان .
ازرقی .
ز بهر مژده رخش ساخت چون ستاره و ماه
پدید کرد سمن زار زیر لاله ستان .
ازرقی .
ز شرع است این نه از تن تان درون جانتان روشن
ز خورشید است نز چرخ است جرم ماه نورانی .
سنائی .
ای امیری که بر سپهر جمال
آفتاب است و ماه رایت تو.
سنائی .
چون گردش آسمان نکوخواه من است
دیدم رخ او که بر زمین ماه من است .
ادیب صابر.
ماه است ترا چهره و مشک است ترا زلف
سرو است ترا قامت و سیم است ترا بر.
ابوالمعالی رازی .
جهانجوی بربست دست سیاه
برون شد ز خرگه چو از ابر ماه .
؟ (شهریارنامه ٔ مختاری غزنوی ).
چو دید ماه به عادت بگفت آنک ماه
به شرم گفتمش ای ماه چهره ، ماه کجاست ؟
عمعق .
نگاه کردم نی ماه دیدم و نه فلک
براینکه گفتم و گویی همی خدای گواست .
عمعق .
دوش در کوی خرابات مرا ناگاهی
یار پیش آمد سروی و به رخ چون ماهی .
کافی همدانی .
سروند ولیکن همه چون ماه تمامند
ماهند ولیکن همه چون سرو روانند.
کافی همدانی .
گر گویم حاشا که چو ماهند و چو سروند
واﷲ که به مطلق نه چنین و نه چنانند.
کافی همدانی .
ماه در یک برج نیاساید و آفتاب در یک جا نپاید. (مقامات حمیدی ).
با آفتاب و ماه و ستاره ست آسمان
گویی که نسخت رخ تو آسمان گرفت .
قوامی رازی .
ماهی تو و نیکوان ستاره
این فخر من و ترا تمام است .
قوامی رازی .
ناگاه ماه از افق مشرق برآمد و زرسوده بر زمین ریخت . (تاریخ بیهق ). گفتند هریکی از ما باید که در تشبیه این ماه بر مقدار فهم و وهم خویش اوصافی لازم شمرد. (تاریخ بیهق ). این ماه ماننده است به سبیکه ٔ زر خالص که از بوته بیرون آید. (تاریخ بیهق ).
چو سرو و ماه خرامان به نزد من باز آی
که ماه و سرو منی مشک زلف و سیم بدن .
سوزنی .
رونق ماه رخ افروز زخط شبرنگ
شود آری زشب تیره فزون رونق ماه .
شرف الدین شفروه .
ماه گردون زخجالت چو به رویت نگرد
از نزاری چو سر موی شود هر سر ماه .
شرف الدین شفروه .
ز پرنیان عذار چو آفتاب تو ماه
همان کشید که توزی ز ماهتاب کشید.
شرف الدین شفروه .
با رای توچو ماه سپر ماه آسمان
با بأس تو چو شیر علم شیر مرغزار.
وطواط.
ای مسلمانان فغان از دور چرخ چنبری
وز نفاق تیر و قصد ماه و کید مشتری .
انوری .
گفتم که از خط تو فغان است خلق را
گفت از خسوف ماه بود خلق را فغان .
انوری .
بر محیط فلک از هاله سپر سازد ماه
بربسیط کره از خوید زره پوشد تل .
انوری .
روی چون ماه آسمان داری
قد چون سرو بوستان داری .
انوری .
ماه زیباست ولی چون رخ زیبای تونه
سرو یکتاست ولی چون قد یکتای تو نیست .
مجیرالدین بیلقانی .
شمع را هر روز مرگ و لاله را هر شب ذبول
باغ را هر سال عزل و ماه را هر مه سرار.
جمال الدین عبدالرزاق .
مهر را بیم خسوف و ماه را ننگ محاق
خاک را عیب زلازل چرخ را رنج دوار.
جمال الدین عبدالرزاق .
ماهی و خون را دیت شاه دهد زانکه هست
عاقله ٔ دور ماه شاه ولی النعم .
خاقانی .
ایا شهی که گرفته ست زیر شهپر حفظ
همای دولتت از اوج ماه تا ماهی .
ظهیر فاریابی .
ماه در مشک نهان کرده که این رخسار است
شکر از پسته روان کرده که این گفتار است .
رضی الدین نیشابوری .
پریدختی ، پری بگذار، ماهی
به زیر مقنعه صاحب کلاهی .
نظامی .
خرد سرگشته بر روی چو ماهش
دل وجان فتنه بر زلف سیاهش .
نظامی .
به هر چشمه شدن هر صبحگاهی
برآوردن مقنعوار ماهی .
نظامی .
زود در مالید آن خورشید راه
دست ببریده به رای همچو ماه .
عطار.
هرچه از ماه تا به ماهی هست
هیچ از خود جدا نمی دانم .
عطار.
زماه مشعله ٔ قدسیان برافروزد
ز رای مهر ممالک فروز صبح ضمیر.
شمس طبسی .
خورشید فتاد پیش رویت
بر خاک چنانکه ماه تابان .
بدر جاجرمی .
کرده چو سایه روی به دیوار روز و شب
با آفتاب و ماه گهم جنگ و گه عتاب .
کمال الدین اسماعیل .
این بدان ماند که خرگوشی بگفت
من رسول ماهم و با ماه جفت .
مولوی .
ماه گردون چون در این گردیدن است
گاه تاریک و زمانی روشن است .
مولوی .
ماه با احمد اشارت بین شود
نار ابراهیم را نسرین شود.
مولوی .
گل با وجود او چوگیاه است پیش گل
مه پیش روی او چو ستاره ست پیش ماه .
سعدی .
معانی است در زیر حرف سیاه
چو در پرده معشوق و در میغ ماه .
سعدی .
از رشک آفتاب جمالت برآسمان
هر ماه ، ماه دیدم چون ابروان تست .
سعدی .
شهنشهی که زمین از فروغ طلعت او
منور است چنان کاسمان به طلعت ماه .
سعدی .
هرکه در شب رخ چون ماه تو بیند گوید
روز عید است مگر یا شب نوروز امشب .
خواجوی کرمانی .
ماهی نتافت چون رخت از برج نیکویی
سروی نخاست چون قدت از جویبار حسن .
حافظ.
ماه و خورشید به منزل چو به امر تو رسند
یار مه روی مرا نیز به من بازرسان .
حافظ.
کافر مبیناد این غم که دیده ست
از قامتت سرو، از عارضت ماه .
حافظ.
زهی سعادت و طالع که او شبی چون ماه
به کلبه ٔ من بی خان و مان فرود آید.
کمال خجندی .
- گرفتن ماه ؛ خسوف . رجوع به خسوف شود.
- ماه برآمدن ؛ طلوع کردن آن . پدیدار و نمایان گشتن آن . نمایان شدن آن از پس افق :
ای ز عکس رخ تو آینه ماه
شاه حسنی و عاشقانت سپاه
هرکجا بنگری دمد نرگس
هرکجا بگذری برآید ماه .
کسائی .
- ماه بر دو هفته ؛ ماه شب چهارده :
ترک هزاران به پای پیش صف اندر
هریک چون ماه بر دو هفته درفشان .
رودکی .
- ماه تمام ؛ ماه کامل ، بدر. ماه دوهفته . ماه چهارده شبه . ماه شب چهاردهم . پرماه . گردماه :
بر سر هر نرگسی ماهی تمام
شش ستاره بر کنار هر مهی .
منوچهری .
چون ببریدی شود هریک از آن ده ماه نو
ورنبری گردد اندر ذات خود ماهی تمام .
عسجدی .
سروند ولیکن همه چون ماه تمامند
ماهند ولیکن همه چون سرو روانند.
کافی همدانی .
بزرگان و سادات چون انجمند
وی اندر میان همچو ماه تمام .
سوزنی .
بود مردی به مصر ماهان نام
منظری خوبتر زماه تمام .
نظامی .
شاهدی از لطف و پاکی رشک آب زندگی
دلبری در حسن و خوبی غیرت ماه تمام .
حافظ.
حریف عشق تو بودم چو ماه نو بودی
کنون که ماه تمامی نظر دریغ مدار.
حافظ.
و رجوع به ترکیب ماه چهارده شبه و ماه دو هفته شود.
- ماه چارده ؛ قمر چارده شبه . بدر. ماه دو هفته :
سیاه چشما ماها من این ندانستم
که ماه چارده را غمزه از غزال بود.
خسروانی .
- ماه چو (چون ) شاخ گوزن ؛ کنایه از ماه باریک و خمیده است که ماه شب اول و شب دویم و شب سیم باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
- ماه چهار (چار) هفته ؛ ماهی است که بعد از بیست وهشت روز از غایت کاهیدگی باریک شود. (آنندراج ) :
چون ماه چار هفته رسیدم به بوی عید
تا چارماهه روزه گشایم به شکرش .
خاقانی (از آنندراج ).
- || نابود و معدوم و ناچیز. (ناظم الاطباء).
- ماه خرگاهی (خرگهی ) ؛ ماهی را گویندکه در هاله باشد چه هاله را نیز خرگاه گویند. (برهان ). ماه هاله نشین ، چه خرگاه در جهانگیری به معنی هاله آمده . (آنندراج ). ماه هاله دار. (ناظم الاطباء) :
زدند آتش غیرت به ماه خرگاهی
ز سنبلی که ز اطراف یاسمن بستند.
شانی تکلو (از آنندراج ).
- ماه درست ؛ ماه وقتی که تمام روشن باشد. ماه تمام . بدر. پر ماه . گردماه . (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر) :
ماه درست را ببین کو بشکست خواب ما
تافت زچرخ هفتمین در وطن خراب ما.
مولوی .
ماه درست پیش او قرص شکسته بسته ای
برشکرش نباتها چون مگسی است زحمتی .
مولوی .
- ماه در عقرب ؛ به وقت بودن ماه در اخیر برج عقرب ، کردن کار نیک ممنوع است . (غیاث ) (آنندراج ).هنگام بودن قمر در برج عقرب که آن را نحس پندارند واز اقدام به کارها خودداری کنند. (فرهنگ فارسی معین ).
- ماه درفش ؛ ماهچه ٔ علم . چیزی به شکل ماه از فلزی که بر سر درفش کردندی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ماه منیر صورت ماه درفش تست
روز سپید سایه ٔ چتر بنفش تست .
فرخی .
و رجوع به ماهچه و ترکیبهای آن شود.
- ماه دو هفته ؛ بدر. ماه تمام . ماه چهارده شبه . پرماه .گردماه :
خیره گشت از خد او ماه دوهفته برفلک
طیره شد از قد او سرو سهی در بوستان .
یمینی .
آن ماه دوهفته در نقاب است
یا حوری دست در خضاب است .
سعدی .
و رجوع به ترکیب ماه چهارده شبه و ماه تمام شود.
- ماه ده و چار ؛ پرماه . گردماه . ماه شب چهارده . (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر) :
اختران را شب وصل است و نثار است و نثار
چون سوی چرخ عروسی است زماه ده و چار.
مولوی .
- ماه سی روزه ؛ به معنی ماه بسیار باریک و هلال یک شبه . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
- || کنایه از معشوق بیمار و ضعیف هم هست . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
- ماه سی شبه ؛ به معنی ناچیز شده و محوگردیده و برطرف گشته باشد. (برهان ) (آنندراج ).
- ماه شب چهارده ، بدر . گرد ماه . ماه تمام . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : موسی در وجود آمدی پسری چون ماه شب چهارده . (قصص الانبیاء ص 90). پسری بدیدند چون ماه شب چهارده . (قصص الانبیاء ص 91).
بربود جمالت ای مه نو
از ماه شب چهارده ضو.
سعدی .
- ماه شکسته ؛ بمعنی هلال ، و خلخال ولعل و ابرو از تشبیهات اوست . (آنندراج ) (بهار عجم ) :
جام شراب مرهم دلهای خسته است
خورشید مومیایی ماه شکسته است .
صائب (از آنندراج ).
- ماه کامل ؛ ماه تمام . بدر. گرد ماه . پرماه .
- ماه مستنیر ؛ ماه که کسب نور می کند. ماه نور گیرنده :
رخسار آن نگار به گل بر ستم کند
و آن روی را نماز برد ماه مستنیر.
منجیک .
- ماه مصنوعی ؛ قمر مصنوعی . رجوع به «ماهواره » شود.
- ماه منیر ؛ ماه (قمر) تابنده (در حقیقت ماه مستنیر است ). (فرهنگ فارسی معین ) :
ماه منیر صورت ماه درفش تست
روز سپید سایه ٔ چتر بنفش تست .
فرخی .
پیشکار ضمیر و رای تواند
جرم مهر مضی ٔ و ماه منیر.
سوزنی .
منظر ماه منیر بر سر سرو سهی
طرفه و نادر بود خاصه به مشکین کمند.
سوزنی .
- || نامی است از نامهای زنان .
- ماه نو کردن ؛ کنایه از ماه نو دیدن . (آنندراج ) :
می زند سی روزه شامش خنده ها بر صبح عید
ماه را هرکس به روی دلربایی نو کند.
مخلص کاشی (از آنندراج ).
- ماه هفت و هشت ؛ ماه شب پانزدهم . (فرهنگ نوادرلغات کلیات شمس چ فروزانفر) :
برنشست آن شاه عشق و دام ظلمت بردرید
همچو ماه هفت و هشت و آفتاب روز عید.
مولوی .
- ماه یکشبه ؛ همان ماه شکسته که گذشت . (آنندراج ). هلال . ماه نو. و رجوع به ترکیب ماه نو و ماه شکسته شود.
- ماه یمانی ؛ یعنی روی سرور کاینات صلی اﷲ علیه و آله و سلم . (فرهنگ رشیدی ). اشاره بر رخسار منور سرور کاینات (ص ). (برهان ) (از ناظم الاطباء). چهره ٔ حضرت محمد (ص ) :
شب به سر ماه یمانی در آر
سر چو مه از برد یمانی برآر .
نظامی (مخزن الاسرار چ وحید ص 26).
- مثل ماه شب چهارده ؛ چهره ٔ بسیار زیباو درخشان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مثل ماه نو ؛ انگشت نما. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). لاغر و نزار و ضعیف و باریک .
- امثال :
از ماه تا به ماهی ؛ تمام دنیا . نظیر: از ثری به ثریا. (امثال و حکم ج 1 ص 148).
از ماه نمام تر؛ نظیر: از مشک غمازتر. (امثال و حکم ج 1 ص 148).
به ماه می گوید تو درنیا که من درآیم ؛ تعبیری است که عامیان از کمال زیبائی کسی کنند. (امثال و حکم ج 1 ص 463).
ماه از طشت آب جستن ؛ راه غیرمتعارف پیمودن . از حقیقت به مجاز روی آوردن به عمدیا به جهل :
از حقیقت روی ، صائب در مجاز آورده ایم
ماه را دایم ز طشت آب می جوییم ما.
صائب (از آنندراج ).
ماه از کدام طرف درآمده ؛ یعنی آمدن شما به دیدار من پس از غیبتی طویل جای بسی شگفتی است . اظهار محبت کنونی او بعد از زمانی دراز که ابراز بی مهری می کرد درخور استغراب است . نظیر: آفتاب از کدام طرف درآمده . (امثال و حکم ج 3 ص 1349 و ج 1 ص 36).
ماه و ستاره پریدن از پیش چشم ؛ کنایه از سیاه شدن پیش چشم و گیج شدن است براثر خوردن ضربه و اصابت سر به چیزی ؛ چنان یارو توی گوش من زد که جلوی چشمم ماه و ستاره پرید. در حقیقت نیز در چنین مواقع اشکالی شبیه ماه و ستاره به رنگهای مختلف از جلو چشم انسان رد می شوند. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
ماه و کتان . رجوع به ماهتاب وکتان ذیل ترکیبهای ماهتاب شود.
ماه همیشه زیر ابر نماند ؛ حقیقت هرچند دیر، آشکار شود. (امثال و حکم ج 3 ص 1395).
مثل ماه ؛ چهره ٔ بسیار نیکو. (امثال و حکم ج 3 ص 1485). دارای چهره ٔ سخت زیبا. عظیم جمیل . نهایت شکیل و قشنگ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مثل ماه سپر ؛ صورتی بی معنی . (امثال و حکم ج 3 ص 1485) :
با رای تو چو «ماه سپر» ماه آسمان
با بأس تو چو شیر علم شیر مرغزار.
رشید وطواط.
|| (اِ) هر ستاره ای که بدور یکی از سیارات بگردد. قمر. (فرهنگ فارسی معین ). || هلال . ماه یکشبه :
ای ماه چو ابروان یاری گویی
یا نی چو کمان شهریاری گویی
لعلی زده از زر عیاری گوئی
در گوش سپهر گوشواری گویی .
امیرمعزی .
- ماه علم ؛ هلال مانندی که بر سر درفش نصب کنند. ماه درفش . و رجوع به ترکیب ماه درفش و ماهچه و ترکیبهای آن شود.
- ماه گریبان ؛ قواره ٔ جیب و از تسمیه ٔ حال به محل آنچه دیده شود ازنحر در گریبان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
در غم ماه گریبانت مرا
هر شبی دامن پر از پروین مکن .
انوری (یادداشت ایضاً).
- ماه منجوق چتر ؛ قبه زرینه را گویند که بر سر چتر نصب کنند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
|| کنایه از معشوق هم هست . (برهان ). معشوق و معشوقه . (ناظم الاطباء). معشوقه ٔ نیکو روی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). که رویی چون ماه درخشان و دل انگیز دارد :
سیاه چشما ماها من این ندانستم
که ماه چارده را غمزه از غزال بود.
خسروانی .
نگاری سمن بوی و ماهی سمن بر
لبش جای جان و رخش جای آذر.
منطقی رازی .
نگه کرد خندان لب اردشیر
جوان بر دل ماه شد جای گیر.
فردوسی .
زکشتن رهانم مر این ماه را
مگر زین پشیمان کنم شاه را.
فردوسی .
سپهبد شگفتی بماند اندر او
بدو گفت کای ماه پیکارجو.
فردوسی .
نشستند بر گاه بر، ماه و شاه
چه نیکو بود گاه را شاه وماه .
عنصری .
بفرمود تا آسنستان پگاه
بیامد به نزدیک رخشنده ماه .
عنصری .
کنون کاین ماه را ایزد به من داد
نخواهم کو بود در ماه آباد.
(ویس و رامین ).
همی تا باز بینم روی آن ماه
نگهدارش ز چشم و دست بدخواه .
(ویس و رامین ).
می نوش به ماهتاب ای ماه که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را.
(منسوب به خیام ).
آن سرو که نیستش کسی همسر
و آن ماه که نیستش کسی همتا.
مسعودسعد.
بر یاد تو بی تو این جهان گذران
بگذاشتم ای ماه و تو از بی خبران .
رشیدی سمرقندی .
یاری به رخ چون ارغوان حوری به تن چون پرنیان
سروی به لب چون ناردان ماهی به قد چون نارون .
امیرمعزی .
گفتم مرا سه بوسه ده ای ماه دلستان
گفتا که ماه بوسه که را داد در جهان .
امیرمعزی .
ایا ماه گل چهر دلخواه من
دراز از توشد عمر کوتاه من .
عیوقی .
منم شاه گردنکشان جهان
تو شاه ظریفانی و ماه من .
عیوقی .
ز ماه روزه به ماه من اندر آمد تاب
برفتش آتش رخسار تابناک به آب .
مختاری (از آنندراج ).
چو سرو و ماه خرامان به نزد من باز آی
که ماه و سرو منی مشک زلف و سیم بدن .
سوزنی .
بر وعده مرا هر شب در بند روا داری
ای ماه چنین آخر تا چند روا داری .
فتوحی مروزی .
سوی ملک مداین رفت پویان
گرامی ماه را یک ماه جویان .
نظامی .
به پیغامی قناعت کرد از آن ماه
به بادی دل نهاد از خاک آن راه .
نظامی .
گر نباشد هر دو عالم گو مباش
تو بسی ای ماه و مه یکتا خوش است .
عطار.
ببریدم از ماهی چنان با ناله و آهی چنان
و آنگاه من راهی چنان شبهای دیجور آمدم .
اوحدی
مست آمدم امشب که سر راه بگیرم
یک بوسه به زور از لب آن ماه بگیرم .
اوحدی .
ماهم این هفته شد از شهر و به چشمم سالی است
حال هجران ، تو چه دانی که چه مشکل حالی است .
حافظ.
ماهم که رخش روشنی خور بگرفت .
گرد خط او چشمه ٔ کوثر بگرفت .
حافظ.
ماهی که قدش به سرو می ماند راست
آیینه به دست و روی خود می آراست .
حافظ.
آه و فریاد که از چشم حسود مه و چرخ
در لحد ماه کمان ابروی من منزل کرد.
حافظ.
- ماه خانگی ؛ از اسمای محبوب . (آنندراج ). زنی زیبا که در خانه دارند. زن محبوب :
ز ماه خانگی آن را که دیده روشن نیست
جلای دیده ز گلگشت ماهتاب خوش است .
صائب (از آنندراج ).
- ماه خرگاهی ؛ کنایه از شاهد مهوش هم هست . (برهان ) (از ناظم الاطباء). کنایه از معشوق است . (آنندراج ). معشوقی که شایسته ٔ سراپرده شاهان است . زیباروی سراپرده نشین :
زین حکایت چو یافت آگاهی
کس فرستاد ماه خرگاهی .
نظامی .
- ماه قصب پوش ؛ کتان پوش ؛ کنایه است از شاهد کتان پوش ، چه قصب ، جامه ٔ کتان باریک را می گویند. (برهان ) (آنندراج ). ماه قصب دوخته و شاهد و معشوق کتان پوشیده . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترکیب بعد شود.
- ماه قصب دوخته ؛ بمعنی ماه قصب پوش است که کنایه از شاهد کتان پوش است . (برهان ) (آنندراج ).
- ماه کاشغر ؛کنایه از خوبان و ماه وشان ترک هم هست . (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به همین ماده شود.
- ماه کامل ؛ کنایه از چهره ٔ زیبا و درخشان :
کی باشد آن زمانی کان ابر را برانی
گویی بیا و رخ را بر ماه کاملم نه .
مولوی .
- ماه کنعان ؛ زیباروی کنعان که مراد حضرت یوسف است . رجوع به همین کلمه (اِخ ) شود.
- ماه کنعانی ؛ زیبا روی منسوب به کنعان . محبوبی که از دیار کنعان باشد. محبوبی که چون یوسف زیبا و ماهرو باشد :
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را.
حافظ.
|| کنایه از روی زیبا و درخشان . چهره ٔ پر نور و تابان :
به گرد ماه بر، از غالیه حصار که کرد
به روی روز بر، از تیره شب نگار که کرد.
عنصری .
ز بادام بر ماه ، مرجان خرد
گهی ریخت گاهی به فندق سترد.
اسدی .
همی گفت وز نرگسان سیاه
ستاره همی ریخت بر گرد ماه .
اسدی .
زلف نگار گفت که از قیر چنبرم
شب صورت و شبه صفت و مشک پیکرم
یا در میان ماه بود سال و مه تنم
یا بر کران روز بود روز و شب سرم .
کمالی .
بر دانه ٔ لعل است ترا نقطه ٔ عنبر
بر گوشه ٔ ماه است ترا خوشه ٔ سنبل .
عبدالواسع جبلی .
زلف تو چو زاغی است در آویخته هموار
از ماه به منقارو زخورشید به چنگل .
عبدالواسع جبلی .
آن معنبر خط مشکین تو پیرامن ماه
کرد پر خون جگر سوخته ٔ مشک سیاه .
شرف الدین شفروه .
تاکشد او خط مشکین گرد ماه
دل قلم بر صفحه ٔ جان می کشد.
ظهیر فاریابی .
ز ماهش صد قصب را رخنه یابی
چو ماهش رخنه ای بر رخ نیابی .
نظامی (خسرو و شیرین ص 51).
گرد ماه از مشک تا خرمن زدی
آفتابت خوشه چینی دیگر است .
امامی هروی .
|| کماج و فلکه و بادریسه ٔ خیمه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
خیمه ٔ عمر او هزار طناب
ماه خیمه ش برابر مهتاب .
سنائی (یادداشت ایضاً).
|| ماهچه . ماهچه ٔ درفش . ماهچه ٔ رایت :
شد اندر زمان روح چرخ بنفش
پر از مه زبس ماه روی درفش .
(گرشاسب نامه چ یغمائی ص 247).
چو برزد سر از که درفش بنفش
مه نو شدش ماه روی درفش .
(گرشاسب نامه چ یغمائی ص 110).
و رجوع به ماهچه شود.
|| لحنی از سی لحن باربد.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ز لحن ماه چون گوهر فشاندی
زبانش ماه و هم اختر فشاندی .
نظامی (یادداشت ایضاً).
|| ترجمه ٔ شهر هم هست و آن از دیدن هلالی تا دیدن هلال دیگر است که یک حصه از دوازده حصه ٔ سال باشد و آن گاهی سی روز و گاهی بیست ونه روز می باشد. (برهان ). مدت عدد ایام از رؤیت هلال تا رؤیت هلال دیگر که آن را ماه قمری گویند و مدت ماندن آفتاب در هر برج که آن را ماه شمسی گویند. (فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). یک قسمت از دوازده قسمت سال که شهر نیز گویند و از دیدن هلالی تا دیدن هلال دیگر. (ناظم الاطباء). مدتی معادل یک دوازدهم سال (تقریباً). شهر : و گفت چرا اندر ماه حرام این کاروان را بزدی و این جماعت را بکشتی و قومی را به اسیری بیاوردی . (ترجمه تفسیر طبری ).
تا پنج ماه یاد نکرد ایچ گونه زو
از روی زیرکی و خرد همچنین سزید.
بشار مرغزی .
بپوشیده لباس فرودینی
بیفکنده لباس ماه آذر.
دقیقی .
چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد
وز مطرف کبود ردا کرده و ازار.
کسایی .
سر آمد کنون قصه ٔ یزدگرد
به ماه سپندارمذ روز اِرد.
فردوسی .
گفتا زمانه خاضع او باد روز و شب
گفتم خدای ناصر او باد سال و ماه .
فرخی .
من ز درگاه توای شاه مهی بودم دور
مرمرا باری یک سال نمود آن یک ماه .
فرخی .
ماه فروردین به گل چم ماه دی بر بادرنگ
مهرگان بر نرگس و فصل دگر بر سوسنه .
منوچهری (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
بوستان پر سیاه پوشان گشت
تا بر او گشت ماه دی سلطان .
قطران .
مرمرا هست اسد طالع و از مادر خویش
روز آدینه به ماه رمضان زادم من .
لامعی .
می نوش که بعد از من و تو ماه بسی
از سلخ به غره آید از غره به سلخ .
(منسوب به خیام ).
آذر ماه ، به زبان پهلوی آذر آتش بود و هوا در این ماه سرد گشته باشد و به آتش حاجت بود. (نوروزنامه ).
ز فر ماه فروردین جهان چون خلد رضوان شد
همه حالش دگرگون شد همه رسمش دگرسان شد.
امیرمعزی .
گفتم ای جان برمن باشی روزی مهمان
گفت بسم اﷲ اگر خواهی باشم ماهی .
کافی همدانی .
ماه گردون ز خجالت چو به رویت نگرد
از نزاری چو سر موی شود هر سر ماه .
شرف الدین شفروه .
طوفان من گذشت که نه ماه ساختم
از آب دیده شربت و از خون دل کباب
سهل است این سه ماه دگر نیز همچنین
تن در دهم بدانکه نه نانم بود نه آب .
ظهیر فاریابی .
از رشک آفتاب جمالت بر آسمان
هر ماه ماه دیدم چون ابروان توست .
سعدی .
ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید
از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد.
حافظ.
- ماه روزه ؛ رمضان . ماه صیام :
زماه روزه به ماه من اندر آمد تاب
برفتش آتش رخسار تابناک به آب .
مختاری (از آنندراج ).
- ماه شمسی (خورشیدی ) ؛ یک قسمت از دوازده قسمت سال که هر قسمت مطابق با بودن آفتاب در برجی از بروج دوازده گانه است . (ناظم الاطباء). یک ماه از سال شمسی است . در قدیم تعداد روزهای ماههای شمسی چنین بوده است . ماه اول و دوم و چهارم و پنجم و ششم 31 روز و ماه سوم 32 روز و ماههای هفتم و هشتم و یازدهم و دوازدهم سی روز و ماه نهم و دهم 29 روز است که در نصاب الصبیان چنین آمده است :
1 2 3 4 5 6
لا و لا، لب ، لا و لا لا شش مه است
31 31 32 31 31 31
7 8 9 10 11 12
لل کط وکط لل شهور کوته است .
30 30 29 29 30 30
از سال 1304 هَ .ش . برطبق تصویب مجلس شورای ملی روزهای ماههای شمسی بدین طریق محاسبه گردید: شش ماه اول را هریک 31 روز و 5 ماه بعد را هریک 30 روز و ماه آخر (اسفند)را 29 روز و هر 4 سال یکبار ماه آخر را 30 روز حساب کنند. ماههای سال شمسی - که مطابق برجهای دوازده گانه است - از این قرارند:
ماه فروردین برابر با برج حمل
" اردیبهشت " " ثور
" خرداد " " جوزا
" تیر " " سرطان
" مرداد " " اسد
" شهریور " " سنبله
" مهر " " میزان
" آبان " " عقرب
" آذر " " قوس
" دی " " جدی
" بهمن " " دلو
" اسفند " " حوت
اسامی این ماهها در نصاب الصبیان بدین ترتیب آمده :
ز فروردین چو بگذشتی مه اردیبهشت آید
بمان خرداد و تیر آنگاه مردادت همی آید
پس از شهریور و مهر و آبان و آذر و دی دان
که بر بهمن جز اسفندارمذ ماهی نیفزاید.
و نامهای بروج دوازده گانه در نصاب الصبیان چنین آمده است :
برجها دیدم که از مشرق برآوردند سر
جمله در تسبیح و در تهلیل حی لایموت
چون حمل ، ثور است و جوزا باز سرطان و اسد
سنبله میزان و عقرب ، قوس و جدی و دلو و حوت .
- پا به ماه بودن ؛ ماه بار نهادن زن آبستن ، رسیده بودن . در ماهی بودن زن آبستن که در آن ماه زاید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ماه صیام ؛ ماه روزه . رمضان :
ز فردوس اعلا و دارالسلام
به دنیا خرامیده ماه صیام .
سوزنی .
- ماه قمری ؛ مدت زمانی است که از رؤیت هلال ماه آغاز و به رؤیت هلال در دفعه ٔ بعد ختم می گردد. روزهای ماههای قمری متغیر است و هر ماه 29 روز یا 30 روز دارد. ماههای قمری از این قرار است : محرم ، صفر، ربیعالاول ، ربیعالثانی ، جمادی الاولی ، جمادی الثانیه ، رجب ، شعبان ، رمضان ، شوال ، ذی االقعده ، ذی الحجه . این اسامی در نصاب الصبیان چنین آمده :
ز محرم چو گذشتی چه بود ماه صفر
دو ربیع