مار
لغتنامه دهخدا
مار. (فعل نهی ) مخفف میار است که نهی و منع از آوردن باشد. (از برهان ) .کلمه ٔ امر یعنی «میار». (ناظم الاطباء) :
آنچه نخواهی که من به پیش تو آرم
پیش من از قول و فعل خویش چنان مار.
مرد را چون نبود جز که جفا پیشه
مارش انگار نه مردم ، سوی ما مارش .
مکر تو ای روزگار پیدا شد
نیز دگر مکر پیش مار مرا.
آنچه نخواهی که من به پیش تو آرم
پیش من از قول و فعل خویش چنان مار.
ناصرخسرو (از آنندراج ).
مرد را چون نبود جز که جفا پیشه
مارش انگار نه مردم ، سوی ما مارش .
ناصرخسرو.
مکر تو ای روزگار پیدا شد
نیز دگر مکر پیش مار مرا.
ناصرخسرو (دیوان ص 11).