ترجمه مقاله

ماخ

لغت‌نامه دهخدا

ماخ . (ص ) زر قلب و ناسره را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). زر ناسره بود.(جهانگیری ) (از آنندراج ) (انجمن آرا). نبهره بود ازسیم و زر. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 87) :
جوان شد حکیم باز جوانمرد و دل فراخ
یکی پیرزن خرید بیک مشت سیم ماخ .
عسجدی (نسخه ٔلغت اسدی مدرسه ٔ سپهسالار).
ای در بن کیسه سیم تو یکسر ماخ
هان تا نزنی پیش کسان دم گستاخ .

(از صحاح الفرس ).


|| دون همت را گویند. (جهانگیری ). مردم سفله و دون همت و کمینه و خسیس و منافق را نیز گفته اند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). مرد دون همت . (آنندراج ) (انجمن آرا). پست و دون . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
همه را همت ماخ و همه بر راه بساخ
همه را کون فراخ و همه را روزی تنگ .

قریع الدهر (یادداشت ایضاً).


زهی به جود بر دست تو محیط بخیل
خهی به علم بر طبع تو عطارد ماخ .

منصور شیرازی (از آنندراج ).


|| بمعنی مردم پیر و حقیر هم آمده است . (برهان ). مردم پیر و حقیر. (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله