ترجمه مقاله

لطخ

لغت‌نامه دهخدا

لطخ . [ ل َ] (ع مص ) لطوخ . آلودن چیزی را. (منتهی الارب ). برآلودن . (تاج المصادر) (زوزنی ). آلودن . (منتخب اللغات ). آغشتن . || زراندود کردن . || مفضض کردن . (دزی ). || به بدی متهم کردن . (منتخب اللغات ): لطخ بشر (مجهولاً)؛ در بدی و تباهی افکنده شد. || به شکم کف دست زدن یا به کف دست بر پشت کسی زدن نرم نرم . لطح . بعض العرب تقول لطخه بیده ؛ اذا ضربه مثل لطحه ُ. (منتهی الارب ). || لطخ المصباح بالنار؛ نزدیک کرد چراغ را به آتش برای افروختن آن . (دزی ).
ترجمه مقاله