قصابی
لغتنامه دهخدا
قصابی . [ ق َص ْ صا ] (حامص ) شغل و حرفه ٔ قصاب :
چرخ گویی دکان قصابی است
کز سر تیغ خون فشان برخاست .
تا در این گله گوسفندی هست
ننشیند اجل ز قصابی .
|| (ص نسبی ) نسبت است به قصاب . || (اِ) ستاوین و دکان قصابی . (ناظم الاطباء).
چرخ گویی دکان قصابی است
کز سر تیغ خون فشان برخاست .
خاقانی .
تا در این گله گوسفندی هست
ننشیند اجل ز قصابی .
سعدی .
|| (ص نسبی ) نسبت است به قصاب . || (اِ) ستاوین و دکان قصابی . (ناظم الاطباء).