قرق
لغتنامه دهخدا
قرق . [ ق ُ رُ ] (ترکی ،اِ) ممانعت . (غیاث ) (ناظم الاطباء). تعرض . مزاحمت و بازداشت . (ناظم الاطباء). آنندراج آن را به ضم اول و فتح ثانی ضبط کرده و گوید: قُرَق ، منع و بازداشتن . (آنندراج ). قوروق . منع و حراست . (سنگلاخ ) :
هست از قرق شرم و حیا نزد خودش نیز
زآن جوهر جان دور که در پیرهنستش .
|| مجازاً اولنگ و سبزه زاری را گویند که به جهت دواب سرکار سلاطین از چرانیدن غیر منع و قوروغ کرده باشند. (سنگلاخ ذیل قوروق ). قورُق . قوروق .
|| (ص ) خشک . (آنندراج از فرهنگ ترکی ) :
در مجلس خان درآ و آداب ببین
جمع آمده بهر خبث اسباب ببین
بر طاقچه کوزه ٔ قرق را بنگر
یک قاب طعام و بیست بشقاب ببین .
هست از قرق شرم و حیا نزد خودش نیز
زآن جوهر جان دور که در پیرهنستش .
؟
|| مجازاً اولنگ و سبزه زاری را گویند که به جهت دواب سرکار سلاطین از چرانیدن غیر منع و قوروغ کرده باشند. (سنگلاخ ذیل قوروق ). قورُق . قوروق .
|| (ص ) خشک . (آنندراج از فرهنگ ترکی ) :
در مجلس خان درآ و آداب ببین
جمع آمده بهر خبث اسباب ببین
بر طاقچه کوزه ٔ قرق را بنگر
یک قاب طعام و بیست بشقاب ببین .
شفائی (از آنندراج ).