قدرت
لغتنامه دهخدا
قدرت . [ ق ُ رَ ] (ع مص ) قدرة. توانستن . توانائی داشتن . رجوع به قدرة و قدران شود :
میرسد مست و جهانسوز و که دارد قدرت
که سر راه به آن شعله ٔ آتش گیرد.
سرحد خلقت شده بازار او
بکری قدرت شده در کار او.
میرسد مست و جهانسوز و که دارد قدرت
که سر راه به آن شعله ٔ آتش گیرد.
سرحد خلقت شده بازار او
بکری قدرت شده در کار او.