قبضة
لغتنامه دهخدا
قبضة. [ ق َ ض َ ] (ع اِ) قبضه . مقبض . مقبضة.(منتهی الارب ). گرفتنگاه از شمشیر و کارد و کمان و جز آن . (منتهی الارب ). قائم . قائمه ٔ شمشیر و جز آن . دسته . دستگیره :
تهمتن بیازید چنگال شیر
سر قبضه بگرفت مرد دلیر.
چو رومی کمان را شدی قبضه گیر
فلک را کمان پشت کردی به تیر.
قمر ز قبضه ٔ شمشیر تست ناایمن
زحل ز پیکر پیکان تست ناپروا.
|| یک قبضه شمشیر. یک شمشیر. یک قبضه کارد. یک کارد.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
تهمتن بیازید چنگال شیر
سر قبضه بگرفت مرد دلیر.
فردوسی .
چو رومی کمان را شدی قبضه گیر
فلک را کمان پشت کردی به تیر.
فردوسی .
قمر ز قبضه ٔ شمشیر تست ناایمن
زحل ز پیکر پیکان تست ناپروا.
معزی .
|| یک قبضه شمشیر. یک شمشیر. یک قبضه کارد. یک کارد.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).