فشردن
لغتنامه دهخدا
فشردن . [ ف َ / ف ِ ش ُ دَ ] (مص ) فشار دادن . فشاردن . افشردن . به زور در چیزی جای دادن . چپاندن :
ز آتش بپردخت و خوردن گرفت
به چنگ استخوانش فشردن گرفت .
وآنگه به تبنگویکش اندر سپردْشان
ور زآنکه نگنجند بدو در فشردْشان .
بونعیم انگشت را بر دست نوشتگین فشرد. (تاریخ بیهقی ).
- ران فشردن ؛ برانگیختن اسب و بر شتاب وی افزودن :
یکی رخش را تیز بفشرد ران
مگر گور شد با تک او گران .
|| فشاندن . فروباریدن :
صبح نشینان چو شمع ریخته اشک طرب
اشک فشرده قدح شمع گشاده زبان .
|| گرفتن عصاره و مایع چیزی چون میوه های آبدار با فشار دادن آنها: بخواب دیدم که خوشه می فشردم و بپیمانه میکردم و بعزیز میدادم . (قصص الانبیاء).
ها ثریا، نه خوشه ٔ عنب است
دست برکن ز خوشه می بفشار.
ز اولین گل که آدمش بفشرد
صافی او بود و دیگران همه درد.
|| امساک . خودداری از خرج کردن . ضد اسراف :
هزینه چنان کن که بایدْت ْ کرد
نباید فشاند و نباید فشرد.
|| مقاومت کردن . مبارزه . پایداری در نبرد :
نکرد ایچ پشت از فشردن تهی
تو گفتی ندارد همی آگهی .
- پای فشردن ؛ مقاومت کردن . پافشاری کردن :
چو رومی به نیزه درآمد ز جای
جهانجوی برجای بفشرد پای .
ز آتش بپردخت و خوردن گرفت
به چنگ استخوانش فشردن گرفت .
فردوسی .
وآنگه به تبنگویکش اندر سپردْشان
ور زآنکه نگنجند بدو در فشردْشان .
منوچهری .
بونعیم انگشت را بر دست نوشتگین فشرد. (تاریخ بیهقی ).
- ران فشردن ؛ برانگیختن اسب و بر شتاب وی افزودن :
یکی رخش را تیز بفشرد ران
مگر گور شد با تک او گران .
فردوسی .
|| فشاندن . فروباریدن :
صبح نشینان چو شمع ریخته اشک طرب
اشک فشرده قدح شمع گشاده زبان .
خاقانی .
|| گرفتن عصاره و مایع چیزی چون میوه های آبدار با فشار دادن آنها: بخواب دیدم که خوشه می فشردم و بپیمانه میکردم و بعزیز میدادم . (قصص الانبیاء).
ها ثریا، نه خوشه ٔ عنب است
دست برکن ز خوشه می بفشار.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 196).
ز اولین گل که آدمش بفشرد
صافی او بود و دیگران همه درد.
نظامی .
|| امساک . خودداری از خرج کردن . ضد اسراف :
هزینه چنان کن که بایدْت ْ کرد
نباید فشاند و نباید فشرد.
فردوسی .
|| مقاومت کردن . مبارزه . پایداری در نبرد :
نکرد ایچ پشت از فشردن تهی
تو گفتی ندارد همی آگهی .
فردوسی .
- پای فشردن ؛ مقاومت کردن . پافشاری کردن :
چو رومی به نیزه درآمد ز جای
جهانجوی برجای بفشرد پای .
نظامی .