فشار
لغتنامه دهخدا
فشار. [ ف ُ ] (ع اِمص ) بیهوده گویی . (منتهی الارب ). هذیان و این لغت از کلام عرب نیست و از استعمالات عامه است و از آن فعل نیز سازند. (از اقرب الموارد) :
این چه ژاژ است این چه کفر است و فشار
پنبه ای اندر دهان خود فشار.
هیچ زندانی نگوید این فشار
جز کسی کز حبس آرندش به دار.
این چه ژاژ است این چه کفر است و فشار
پنبه ای اندر دهان خود فشار.
مولوی .
هیچ زندانی نگوید این فشار
جز کسی کز حبس آرندش به دار.
مولوی .